اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر
وز آنجای خرّم بی اندوه و رنج
کشیدند سوی جزیرهٔ هرنج
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را
یکی شهر نو ساختم چون زرنج
بسی گنج گرد آوردیم به رنج
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۵۲ - گفتگو کردن فرامرز با گردان ایران (و) پا سخ دادن نوشاد
مر آن مرز را نام باشد برنج
همه جوز و بوزست هندی ترنج
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۶ - نهادن فرامرز،پر سیمرغ را برآتش
مدار از چنین کارها دل به رنج
روان شو به سوی جزیره مرنج
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۶ - نهادن فرامرز،پر سیمرغ را برآتش
چو آمد به سوی جزیره به رنج
ازو دور شد درد و اندوه و رنج
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۳ - طلب کردن کیخسرو،فرامرز را
زکردار سیمرغ و شهر برنج
زدریای ژرف و زهرگونه رنج
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۳۹ - پرسش آتبین از چگونگی برگزیدن فرارنگ
فرارنگ ترسم که از من ترنج
نگیرد، خجل بازگردم به رنج
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۴۵ - التمثّل فیالرؤیاء و تعبیره و هو ثمانون رؤیا عجیبة
نردبازی به خواب یا شطرنج
سبب جنگ و غلبه باشد و رنج
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۲ - عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر
برده ز دماغ دوستان رنج
خوشبویی آن ترنج و نارنج
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان
چنین گفت این جهان پُر غم و رنج
به عینه آیدم چون نطعِ شطرنج
عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
ذراعی نیست آخر نطع شطرنج
که تو در وی فروماندی به صد رنج
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۸ - حکایت
گفت من اندر آن نبردم رنج
لیک دانم به چیرگی شطرنج
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - تعریف بارندگی و گل و لای دامن کوه کشمیر
افتاده به تنگنای در رنج
چون کیسه و مهره های شطرنج
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۹ - در مدح نورالدین جهانگیر پادشاه
به هر خانه ز جود شاه بی رنج
هزاران گنج بیش از ضعف شطرنج
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی
کای بت دیر آشنای زود رنج
از ذقن چون سیب و از غبغب ترنج
شاطر عباس صبوحی » مخمّسات
در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج
مهرت به دلم نقش گرفته است چو شطرنج
بنشسته شب و روز، دو افعی به سر گنج
چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی رنج
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۴ - نارنج
ای غبغب تو برده گرو از نارنج
پیش تو برند دستها همچو ترنج
نارنج فرستادمت اینک یعنی
از بنده خطائی ار شود دیده، مرنج