گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

تذروان و طاووس و کبک دری

بیابی چو از کوهها بگذری

فردوسی
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

خوبی ز رخِ تو بر‌گرفته است پری

رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری

جانِ شده را به مردگان باز بری

گویی که دمِ پیمبر بی‌پدری

عنصری
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۳۹

 

زان گفت آنک گفت کیحقّرا مکان بود

شبهت بدش که تو به مکان مکین دری

از بهر خلق ایزدت اندر مکان نمود

زیرا کی خلق را ز برون نیست قادری

محمد بن منور
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار

 

به یادآور ای تازه کبک دری

که چون بر سر خاک من بگذری

نظامی
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

جمالم میشناسی گرچه بدری

بخوان آخر بقدر اللّه قدری

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل

 

هم خمیری خمر طینه دری

گرچه عمری در تنور آذری

مولانا
 

حسینی » کنز الرموز » بخش ۲۴ - در بیان قبض و بسط می‌فرماید

 

ره مخوف است ای غریب هر دری

جهد می‌کن تا ازین ره بگذری

امیر حسینی هروی
 

شمس مغربی » اشعار عربی » شمارهٔ ۴ - ایضا

 

لقد کان لی قلبا و قد غاب عن صدری

ولا اسمه یدری و لا رسمه ادری

شمس مغربی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۳ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

نیست اینجا گشاده هیچ دری

که نبوده بر آن درش گذری

جامی
 

شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۶ - فی قطع العلائق و العزلة عن الخلایق

 

از حقیقت بر تو نگشاید دری

زین مجازی مردمان تا نگذری

شیخ بهایی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - حسبحال آذربایجان و خراسان هنگام تعدیات و بمباردمان سپاهیان روس تزاری

 

بدو گفتم تو آن تابنده قدری

که در گردون رفعت ماه بدری

پس از احمد رسولان را تو صدری

و مات الشافعی و لیس یدری

ادیب الممالک