×
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
چه پرسی از من و از خاندانم
که من نام و نژادت نیک دانم
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۸ - نشستن بهرام روز دوشنبه در گنبد سبز و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم سوم
نبض و قاروره را چنان دانم
کهآفتِ تب ز تن بگردانم
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۲
گفتم:«بردی از لب و دندان جانم
روی از لب و دندان تو چون گردانم»
گفتا: «لب خویش را به دندان میخا
دور از لب و دندانت لب و دندانم!»
عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
ز دیری گاه من در بند آنم
که سحر صحن گردون بازدانم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۴ - در صفت پیر دانا و حکایت اسرار کردن کل با او فرماید
توئی منصور تا دانی که دانم
که جز دیدار تو چیزی ندانم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید
از آن نکته بسی اسرار دانم
همی ترسم که تا رمزی بدانم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۲ - در سؤال از پیر طریقت درسر نگاهداشتن از خلق و جواب دادن وی سائل را فرماید
شنو اینجا که باشد تا بدانم
که من این راز آخر میندانم
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
تویی جز تو کسی نبود که دانم
از آن غیری ندیدم زان ندانم
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
شکستم سوزن خود تا بدانم
چو عیسی سوی چارم می ندانم
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۰۵ - علی همدانی قُدِّسَ رُوْحُهُ
پرسید عزیزی که علی ز اهل کجایی
گفتم به ولایات علی کز همدانم
نه زان همه دانم که ندانند علی را
من زان همدانم که علی را همه دانم