گنجور

عطار » اسرارنامه » بخش سوم » بخش ۱ - المقاله الثالثه فی فضیلت اصحابه

 

زهی بینندگی و پاک بازی

ولیکن نیست صدیقی به بازی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

وگر بر بام باید شد ببازی

شوی تو شوخ دیده جرّه بازی

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۲ - در نموداری اعیان و خورشید جان فرماید

 

رموز عشق اینجا نیست بازی

بسوزی اندرو گر شاهباز‌ی

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۲ - در نموداری عشق به هر انواع گوید

 

نه چندانست وصف عشقبازی

که برگیری مر او را تو ببازی

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۴ - در آنچه شریعت و حقیقت مراد یکی است

 

چه باشد عین تقوی پاکبازی

که جان و دل بروی دوست بازی

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۸ - در خلوت و عزلت ودیدار الوهیت گوید

 

چنین افتاد سرّ عشقبازی

مدان اسرار ما شیخا ببازی

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید

 

چنانت عاشقم در عشقبازی

که اندر پرده کردی برده بازی

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۶ - سؤال دیگر شبلی از منصور

 

مرا بر گوی جانا عشق بازی

توداری عشق وعشقت نیست بازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۴ - در معنی و هو معکم اینما کنتم و حقیقت کل فرماید

 

در آن دم کرد او را عشقبازی

من این اسرار میگویم ببازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید

 

ندانی این بیان تا جان نبازی

کسی کو مصطفا داند ببازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید

 

من آوردم طریقت عشقبازی

یقین بنمودم اینجا نی ببازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

یقین تا خویشتن را در نبازی

در این سر نیست بیشک هیچ بازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

از او بشناس اینجا عشقبازی

سزد گر جان و دل چون او ببازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

اگر چون او تو جان و سر ببازی

برآرد مر ترا این عشقبازی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

ببازی نیست هان این ره ببازی

نیابی دوست تا خود در نبازی

عطار
 
 
۱
۲