کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد
صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف
سرشک او همه در دامن قبا گیرد
هر آنچه سوسن آزاد بر زبان راند
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۲
در مغز فلک چو عشق تو جا گیرد
تا عرش همه فتنه و غوغا گیرد
چون روح شود جهان نه بالا و نه زیر
چون عشق تو روح را ز بالا گیرد
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۹ - غزل
در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد
نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد
حال شوریدگیام زلف تو میداند و آن
که سراپای وجودش همه سودا گیرد
ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
گر وصل تو دست من شیدا گیرد
وین درد و فراق راه صحرا گیرد
هم حال من از روی تو نیکو گردد
هم کار من از قد تو بالا گیرد
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد
فلک انگشت بدندان ثریا گیرد
کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت
رنگ در چهره من پرده بسیما گیرد
خلوت وصل ترا محرم محروم دلست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۶
به هر محفل بهشتی روی من منزل کجا گیرد؟
که از رضوان بهشت جاودان را رو نما گیرد
زشرم جلوه مستانه او سرو پا در گل
زطوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد
سر خورشید را چون صبح بیند در کنار خود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۷
مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد
سزای کشتن است آن سگ که پای آشنا گیرد
مترس از نفس سرکش، پنجه تسخیر بیرون کن
که چون گیری گلوی اژدها شکل عصا گیرد
کسی کز خلق خواهد حاجت خود، مردنش اولی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۸
سبکسیر توکل کی پی هر رهنما گیرد؟
زمین بی نیازی نیست ممکن نقش پا گیرد
(زخورشید اختر ما تیره روزان کی جلا گیرد؟
چه پرتو چشم روزن از چراغ آسیا گیرد؟)
زمرگ تلخ پروا نیست بی برگ و نوایان را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۳
شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد
یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب
مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد
ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹۲
دل شکسته من درد را دوا گیرد
نمک به دیده من رنگ توتیا گیرد
چنین که من ز لباس تعلق آزادم
عجب که پهلوی من نقش بوریا گیرد
به خصم کینه نورزد دل ستمکش من
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵
دلی کجاست که سامان عیش ما گیرد
گلاب خون ز گل سایه هما گیرد
شکست توبه ما صبح عید گلزار است
هوا ز سایه گل دست در حنا گیرد
غبار فتنه هوا را کند گریبان چاک
[...]
حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۱۵
سالک ار سیر قهقراگیرد
انتها را به ابتدا گیرد