گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آن یکی کوزه ای ز یخ برداشت

کرد پر آب یک زمان بگذاشت

چون هوا ز آفتاب گرمی یافت

گرمیش بر وجود کوزه بتافت

آب شد برف و کوزه شد با آب

اسم و رسم از میانه شد دریاب

اول ما چو آخر ما شد

قطره دریاست چون به دریا شد

قطر و بحر و موج و جو آبند

عین ما را به عین ما یابند

نقد گنجینه ای قدم مائیم

گرچه موجیم عین دریائیم

آب در هر قدح که جا گیرد

در زمان رنگ آن انا گیرد

گر نه آبست اصل گوهر چیست

جوهر گوهر منور چیست

همه عالم چو گوهری دریاب

عین او بین و جوهری دریاب

چیست عالم به نزد درویشان

پرده دار حقیقت ایشان

آن حقیقت که اول همه اوست

صورتش عالمست و معنی دوست

گنج و گنجینه و طلسم نگر

صفت و ذات بین و اسم نگر