گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما

بشرح حال زبانیست بی زبانی ما

برون مباد زمانی ز جان ما غم یار

که در بلا غم یارست یار جانی ما

در سرشک بپای تو ریختیم و خوشیم

[...]

فضولی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ اول در ذکر سلاطین » ۱۴- سلطان سلیم

 

این سفر کردن و این بی سر و سامانی ما

بهر جمعیت دلهاست پریشانی ما

سام میرزا صفوی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما

درهم شده خلقی، ز پریشانی ما

بت در بغل و به سجده پیشانی ما

کافر زده خنده بر مسلمانی ما

شیخ بهایی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

در جهان گشته سمر حرف پریشانی ما

پهن باشد همه جا سفره بینانی ما

نیست ما را گله از تنگی احوال جز این

که ملولند عزیزان ز پریشانی ما

نیست از سیل حوادث به جز این دلکوبی

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸

 

گر به ما فاش شود معنی نادانی ما

دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما

اسیر شهرستانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

گر فاش شود عیوب پنهانی ما

ای وای به خجلت و پریشانی ما

ما غره به دین‌داری و شاد از اسلام

گبران متنفر از مسلمانی ما

هاتف اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما

گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما

بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف

استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما

خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

به هند، گشته زمین گیر، ناتوانی ما

رسیده است به شب، روز زندگانی ما

به ما قفس وطنان، نوبهار می خندد

خزان رسید و نشد فصلگل فشانی ما

کنار و جیب دو عالم به دست چاک افتد

[...]

حزین لاهیجی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما

تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان

مردن چه فرق دارد با زندگانی ما

ترک حیات گفتیم کام از لبش گرفتیم

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۱ - نغمهٔ خراسانی

 

کفر زلف نامسلمانی دل و دینم ربود

زاهدا چندین چه گویی از مسلمانی ما

رضاقلی خان هدایت
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

تا بود زلف تو اسباب پریشانی ما

رو به سامان ننهد بی سرو سامانی ما

نه تو رحم آوری و نی اجل آید ما را

از دل سخت تو فریاد و گران جانی ما

دید هرکس رخ تو واله و حیران تو شد

[...]

صغیر اصفهانی