گنجور

 
 
 
سام میرزا صفوی

این سفر کردن و این بی سر و سامانی ما

بهر جمعیت دلهاست پریشانی ما

واعظ قزوینی

در جهان گشته سمر حرف پریشانی ما

پهن باشد همه جا سفره بینانی ما

نیست ما را گله از تنگی احوال جز این

که ملولند عزیزان ز پریشانی ما

نیست از سیل حوادث به جز این دلکوبی

[...]

حزین لاهیجی

افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما

گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما

بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف

استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما

خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری

[...]

صغیر اصفهانی

تا بود زلف تو اسباب پریشانی ما

رو به سامان ننهد بی سرو سامانی ما

نه تو رحم آوری و نی اجل آید ما را

از دل سخت تو فریاد و گران جانی ما

دید هرکس رخ تو واله و حیران تو شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه