گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در مدح ملک تمغاج خان

 

مرا خدای بمدح خدایگان گفتن

توانگری سخن داد تا توان گفتن

اگر توانگر زرو درم شوم چه عجب

هم از مناقب و مدح خدایگان گفتن

کجا توانگری من بود ز در سخن

[...]

سوزنی سمرقندی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۴

 

عاشقی چیست ترک جان گفتن

سر کونین بی‌زبان گفتن

عشق پی بردن از خودی رستن

علم پی کردن از عیان گفتن

رازهایی که در دل پر خون است

[...]

عطار
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

سهل گفتی به ترک جان گفتن

من بدیدم، نمی‌توان گفتن

جان فرهاد خسته شیرین است

کی تواند به ترک جان گفتن؟

دوست می‌دارمت به بانگ بلند

[...]

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دهم » بخش ۷ - غزل

 

سهل گفتی به ترک جان گفتن

من بدیدم، نمی‌توان گفتن

جان فرهاد خسته شیرین است

کی تواند به ترک جان گفتن؟

دوست می‌دارمت به بانگ بلند

[...]

عراقی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

سهل باشد به ترک جان گفتن

ترک جانان نمی‌توان گفتن

هر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفت

شکرین است از آن دهان گفتن

توبه کردیم پیش بالایت

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۸

 

یک دگر خلق به سودای دل و جان گفتن

من و سودا و همه شب غم پنهان گفتن

پرسیم بر که شدی عاشق، والله بر تو

مختصر شد، هنری نیست فراوان گفتن

گفت تلخ از لب شیرین تو زهر است، دگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٢۴ - وله ایضاً قصیده در مدح طغایتمورخان

 

ترا سزد بصفا ماه آسمان گفتن

ترا بحسن توان زینت جهان گفتن

اگر تو از درم ای حور چهره باز آئی

توان مقام مرا خلد جاودان گفتن

کج است در نظر قد چون صنوبر تو

[...]

ابن یمین
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

مدح تو گفتم و چو بود دروغ

من پشیمان شدم از آن گفتن

بعد ازین هجو تو نکو گویم

سخن راست را توان گفتن

جلال عضد
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

حدیث لعل تو نتوان بدین زبان گفتن

بدین زبان سخن جان نمی توان گفتن

ز سر عشق تو چون غنچه وار دارم لب

که سر عشق تو نتوان در این جهان گفتن

دهان تنگ تو را چون کنم حکایت، هیچ

[...]

نسیمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۱

 

نتوان لعل فرح بخش ترا جان گفتن

کانچه آید بدهان پیش تو نتوان گفتن

عارضت را که بر او مهر فلک دربان است

روشن است اینکه نیارم مه تابان گفتن

قامتت را که از او طوبی و جنت خجل است

[...]

حسین خوارزمی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰ - استقبال از امیرخسرو دهلوی

 

آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن

سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن

گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین

کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن

با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است

[...]

خیالی بخارایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۹ - عمر به سر کردن شاه و گدا با یکدیگر

 

شکر آن را چه سان توان گفتن

نیست ممکن به صد زبان گفتن

هلالی جغتایی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ سوم در ذکر وزرا » ۱۸۶- میرک میر عبید

 

نتوانم سخن از ضعف بجانان گفتن

آنچنان گشته ام از ضعف که نتوان گفتن

سام میرزا صفوی