نتوان لعل فرح بخش ترا جان گفتن
کانچه آید بدهان پیش تو نتوان گفتن
عارضت را که بر او مهر فلک دربان است
روشن است اینکه نیارم مه تابان گفتن
قامتت را که از او طوبی و جنت خجل است
راستی را نتوان سرو خرامان گفتن
گفتم از طره خال تو پریشان حالم
گفت باری ز تو عیب است پریشان گفتن
گفتمش از تو فراوان غم و محنت دارم
گفت حاصل چه از این هرزه فراوان گفتن
آخر ای دوست که با محنت و درد تو مرا
نیست حاجت سخن راحت و درمان گفتن
آشکارا چو مرا سوخته ای همچو حسین
تا به کی با دگری قصه پنهان گفتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود نسبت به معشوق میپردازد. او میگوید که توان بیان واقعیات و زیباییهای معشوق را ندارد و هر چه را که در دل دارد، نمیتواند به زبان آورد. معشوقش چنان زیباست که حتی در وصف او نیز کلمات کم میآورند. شاعر از غم و درد خود به خاطر دوری از معشوق صحبت میکند و میگوید که دیگر نیازی به گفتوگو درباره مشکلاتش ندارد، زیرا عشق او به حدی عمیق و سوزناک است که نیازی به توضیح اضافی نیست. در نهایت، شاعر حس میکند که آسیب دیده و سوخته است، مانند حسین، و این درد او را از بیان آشکار احساساتش در مورد دیگران باز میدارد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم زیبایی و خوشحالیای که تو به جانم میدهی را با کلمات بیان کنم، زیرا هر آنچه که در ذهنم میآید، در برابر تو قابل گفتن نیست.
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو که مانند مهی درخشان است، به وضوح نشان میدهد که چیزهایی مانند جذابیت و زیباییات را نمیتوانم به زبان بیاورم.
هوش مصنوعی: قد و بالا و زیبایی تو به قدری است که حتی درختان بهشتی طوبی و بهشت هم از تو شرمندهاند. حقیقت این است که نمیتوان تو را به سروی با شکوه و خرامان تشبیه کرد.
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر موهای تو و لکهایی که روی صورتت هست، حال من به هم ریخته است. او گفت: حالا چه اشکالی دارد که من از حال بد خودم بگویم؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که غم و مشکلات زیادی به خاطر تو دارم، او پاسخ داد که فایدهای ندارد از این درد و رنجها زیاد صحبت کنی.
هوش مصنوعی: ای دوست، با وجود رنج و دردی که دارم، نیازی به صحبت درباره راحتی و درمان ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو به روشنی مرا سوزاندهای، مانند حسین، دیگر چرا باید با کسی دیگر به طور پنهانی از این داستان صحبت کنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک دگر خلق به سودای دل و جان گفتن
من و سودا و همه شب غم پنهان گفتن
پرسیم بر که شدی عاشق، والله بر تو
مختصر شد، هنری نیست فراوان گفتن
گفت تلخ از لب شیرین تو زهر است، دگر
[...]
آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن
سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن
گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین
کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن
با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.