جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
این خبر داری که من آن نیستم
با تو بر آن شرط و پیمان نیستم
ناز در باقی کن اکنون کان گذشت
ور چنان دانی تو چونان نیستم
من همی دانم که دیگر گونه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان
نی نی ز خوبان غافلم در کار ایشان نیستم
آزاد کرد همتم در بند خوبان نیستم
خود کوی سودا نسپرم خود روی زیبا ننگرم
بر دام خوبان نگذرم چون مرغ ایشان نیستم
یاد بتان تا کی کنم، فرش هوس را طی کنم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸
دردمندم وز وصالِ یار درمان نیستم
هیچ دردی صعب تر از دردِ هجران نیستم
گرچه می داند که بر جانم ز هجرِ یار چیست
آن چنان زارم که گویی در بدن جان نیستم
رسمِ قربانی ست اندر کیشم اسماعیل وار
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲۲
کافر عشقم مسلمان نیستم
بت پرستم اهل ایمان نیستم
رندم و آزاده از خلد و جحیم
در هوای حور و غلمان نیستم
فرد و یکتاام براه عشق یار
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
مشنو استغفار من کز اهل ایمان نیستم
خرقه از مصحف اگر سازم مسلمان نیستم
معنی اخلاص میخواهند و حسن اعتقاد
چون نشینم با نکوکاران کز ایشان نیستم
در چمن معذور داریدم اگر گردم ملول
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۳
شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم
اخگر دل زنده ام محتاج دامان نیستم
دست خود چون خوشه پیش ابر می سازم دراز
خوشه چین کشت این خرمن گدایان نیستم
قطره خود را ز کاوش می کنم بحر گهر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۴
تا ز اهل حیرتم خاطر پریشان نیستم
شمع بی فانوسم آن روزی که حیران نیستم
تیغ بی آبم به دست کارفرمایان عشق
چون رگ ابر بهارانم که گریان نیستم
همچو داغ عشق می جویم دل صد پاره ای
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۶
چند زور آرد جنون بر من، گریبان نیستم
چند بی تابی کنم، آه غریبان نیستم
عهد خوبانم که می غلطم در آغوش شکست
شمع صبحم در پی دلسوزی جان نیستم
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶
چند بر سنگم زنی من شیشهٔ جان نیستم
چند پامالم کنی خون شهیدان نیستم
ای مسلمانان مسلمانی اگر اینست و بس
من یهودم، کافرم، گبرم مسلمان نیستم
دست بیطالع کجا و گوشهٔ دامان دوست
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
بر سر نازش در آن کو با رقیبان نیستم
در ره عشق این مخواه از من که من آن نیستم
زین خوشم کز بس که با من در خیال دشمنی است
هر کجا هستم ز چشم دوست پنهان نیستم
در بهای بوسه ی جان بخش جان خواهی ز من
[...]