بهار و نسترن پیدا نماید

ز رویت جوش گل غوغا نماید

که تا آئینه‌ات زیبا نماید

جمال خویشتن پیدا نماید

ز باران قطره گر پیدا نماید

چو در دریا رود دریا نماید

شود درخاک محو لانماید

در آن محو آنگهی پیدا نماید

چو در دردت یقین در ما نماید

از اول جان و دل شیدا نماید

ز عشق ار ذرّهٔ پیدا نماید

نمود قطرهها دریا نماید

ز گنج اوّلت اشیا نماید

چو گنج ذات ناپیدا نماید

ز عشق ار ذرّهٔ پیدا نماید

دو عالم در دلت یکتا نماید

از آنِ ظاهرت اشیا نماید

ترا اشیا یقین پیدا نماید

ساقی رخ اگر به ما نماید

در جام جهان نما نماید

آئینهٔ معنئی به دست آر

تا صورت او تو را نماید

نتوان دیدن به خود خدا را

[...]

نوری که خدا به ما نماید

در جام جهان نما نماید

آئینه چو صیقلش نکردی

روی تو به تو کجا نماید

این لطف نگر که پادشاهی

[...]

دل جام جهان نمای عشق است

بنگر که به تو تو را نماید

مجموع تجلّی الهی

در جام جهان ‌نما نماید

در هر چه نظر کنیم واللّه

[...]