عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۰ - حسب حالی از خویشتن
رفتم ای غم زپی عمر شتابان رفتم
بشتاب ار طلبت هست زمن هان رفتم
مشتاب ای غم دنیا که بگردم نرسی
بکن از دور وداعم که شتابان رفتم
ایها الناس بگوئید مبارک بادم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۱ - تجدید مطلع
از در دوست چگویم بچه عنوان رفتم
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
بس بدیوار زدم سر،که در این کوچه تنگ
آمدم مست و سراسیمه و حیران رفتم
رفتم از کوی تو لب تشنه بگلگون سرشک
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
به گلشن تنگدل چون غنچه زادم، شادمان رفتم
ندیدم در چمن بوی وفایی، زود از آن رفتم
ز من نشنید نام رنگ و بو، باد صبا هرگز
چو گل یا رب ازین گلشن چرا پیش از خزان رفتم
چو راه عشق طی گردید، یک جا بودشان منزل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸
هم در شیخ زدم هم ره رهبان رفتم
کافر از کعبه و از دیر مسلمان رفتم
عادت عکس نقیض فلکم مغلطه زد
که پی درد به دریوزة درمان رفتم
خنده بر سستی امید خودم میآید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۷
دوش گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم
جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم
سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست
یک نفس نامده صد زخم نمایان رفتم
فیض عریان تنیام خلعت صحرا بخشید
[...]
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
مپرس ای گل ز من کز گلشن کویت چسان رفتم
چو بلبل زین چمن با ناله و آه و فغان رفتم
نبستم دل به مهر دیگران اما ز کوی تو
ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم
منم آن بلبل مهجور کز بیداد گلچینان
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح حضرت امیر مومنان و یاد وطن و رنج عربت
مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم
رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
ای هزاران هوادار نفیری بزنید
جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
شبنم آسا چه غم از دامن آلوده مرا
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - تجدیدِ مَطلَع
آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم
هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود
که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم
هم بت قلب شمارند مرا برهمنان
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
به حسرت ای پری می دانی از کویت چسان رفتم
چسان آدم ز جنت رفته بیرون آنچنان رفتم
به کویت آمدم با جان شاد و خاطر خرم
وز آنجا با دل خونین و چشم خونفشان رفتم
نرفتم گر به من نامهربان بودی ولی چون تو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹
بصد امید سوی کوی دلستان رفتم
گرفته دل بکف و بهر امتحان رفتم
مباد آنکه سگش را زمن برنجاند
بکوی او زرقیبان شبی نهان رفتم
گرچه خار مغیلان براه بادیه بود
[...]