گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال

 

تو گفتی در جهان گوهر نماندست

که نه موبد به شهرو برفشاندست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۶ - خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

 

به هر چیز تقدیر او راندست

خردمند از این سان فروماندست

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

چنان در چارمین حیران بماندست

که کلّی دست از خود برفشاندست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۹ - حکایت ابلیس و اسرار وی در حضرت مصطفی علیه السّلام

 

که بر تو هیچ پوشیده نماندست

کسی داند که اسرار تو خواندست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۶ - حکایت در وقت پیر گوید

 

تو درعطّاری و عطّار ماندست

از آن دست ازدل و جان برفشاندست

عطار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

چو سوختم از عشق و شستم از جان دست

هنوز گریه نمی داردم ز دامان دست

به خاک پای تو ساقی که مردم از حسرت

ترحمی، که تو داری به آب حیوان دست

بده به تشنه لبان جرعه یی که ساغر بخت

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۰

 

نبرده رعشه پیری ترا ز فرمان دست

ز هر چه از تو جدا می شود بیفشان دست

اگر ز خرده جان چشم روشنی داری

مدار سوختگان را ز طرف دامان دست

اگر به دامان مطلب نمی رسد دستم

[...]

صائب تبریزی