گنجور

 
سنایی

رهبر است او و عاشقان راهی

رسن است او و غافلان چاهی

در بُن چاه جانت را وطن است

نور قرآن به سوی او رسن است

خیز و خود را رسن به چنگ آور

تا بیابی نجات بوک و مگر

ورنه گشتی به قعر چاه هلاک

آب و بادت دهد به آتش و خاک

تو چو یوسف به چاهی از شیطان

خردت بشری و رسن قرآن

گر همی یوسفیت باید و جاه

چنگ در وی زن و برآی ز چاه

تو چو یوسف به شاهی ارزانی

گردی آنگه که سرِّ او دانی

رادمردان رسن بدان دارند

تا بدان آب جان به دست آرند

تو رسن را ز بهر آن سازی

تا کنی بهر نان رسن بازی

کس نداند دو حرف از قرآن

با چنین دیده در هزار قران

دست عقلت چو چرخ گردانست

پای بند دلت تن و جان است

گر ترا تاج و تخت باید و جاه

چه نشینی مقیم در بُن چاه

یوسف تو به چاه درماندست

دل تو سورهٔ سفه خواندست

رسن از درد ساز و دلو از آه

یوسف خویش را بر آر از چاه

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]