گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

نیاگانت را همچنین نام داد

بفرجام بر دشمنان کام داد

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو

 

دلش را به هر خوبی آرام داد

شد و بود با کام تا بامداد

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۱ - داستان قباد

 

نریمان بر آشفت و دشنام داد

به خادم دگربار پیغام داد

اسدی توسی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح میر ابوالمعالی شمس الدین

 

مشک و مه را زلف و رویت رنگ و بوئی وام داد

عاشقان را راحت روح آن لب می فام داد

ماه رخسار ترا زلفین مشکین فام داد

دام زلفت بند و تیمارم به هفت اندام داد

چشم شوخت را زمانه فتنه بهرام داد

[...]

قطران تبریزی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۳۸ - خواستگاری آتبین دختر طیهور را

 

فرع را فرستاد با کامداد

بدان سان که بایست پیغام داد

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۰ - برگزیدن آتبین فرارنگ را

 

به اسب اندر آمد هم از بامداد

فرع بود با شاه و بس کامداد

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۵ - خواب دیدن آتبین

 

چو از خواب بیدار شد بامداد

بفرمود تا شد برش کامداد

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۵۸ - رفتن دستور از بیشه به کوه دماوند

 

بخفت و برآسود از بامداد

برآمد به نزدیک او کامداد

ایرانشان
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

عنکبوتی را به حکمت دام داد

صدر عالم را درو آرام داد

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۳ - تمثیل در فرستادن عقل و حیا و علم از حضرت عزت بحضرت آدم (ع)

 

علم معنی مرتضا(ع) را جام داد

بعد از آن در راه او آرام داد

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۹ - درضمانت بهشت مر کاتب کتاب را و اسرار او فرماید

 

این کتاب از حق ترا پیغام داد

این کتاب از حق بدستت جام داد

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵

 

دیدن روی تو هم از بامداد

درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند

جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند

[...]

مولانا
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۳ - حکایت

 

همه شب در این غصه تا بامداد

سقط گفت و نفرین و دشنام داد

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد

آن ماه سرو قامت بر من سلام داد

ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم

کز نور روی خویش به خورشید وام داد

حوری که در مششدر خوبی جمال او

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - له ایضا - (کانچه دل اندر طلبش می‌شتافت - در پس این پرده نهان بود، یافت)

 

پیر شراب خودم از جام داد

زان تپش و درد سر آرام داد

طفل بدم، حنظل و صبرم نمود

کهل شدم، شکر و بادام داد

سایهٔ من گم شد و او باز جست

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲