گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید

گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید

رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل

که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید

چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

گره از کار من جز نالهای زار نگشاید

نبندم ناله را ره تا گره از کار نگشاید

ز مژگان چشم دارم در رهت خون دلم ریزد

گل امیدواری آه اگر زین خار نگشاید

بچشم و دل گشودم راز عشق او شدم رسوا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

به رخسارت دمی دل دیده خونبار نگشاید

که سیلی از سرشک آن بر رخسار نگشاید

ز بار غم نرستم در ره عشق و چنین باید

که ره رو در مهالک تا تواند بار نگشاید

بجان دادن نجات از عقد گیسویش نیابد دل

[...]

فضولی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

به افسون بخت من چین از جبین یار نگشاید

بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید

چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش

که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید

همین فرق است از منصور تا من که آن چنان خوارم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۲

 

به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید

گل این باغ، دفتر در حضور خار نگشاید

شکایت نامه ما سنگ را در گریه می آرد

الهی هیچ کافر مهر ازین طومار نگشاید؟

هوادار سر زلف صنم چون شمع می باید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱۹

 

دل از مشاهده لاله زار نگشاید

ز دستهای حنابسته کارنگشاید

گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما

به تر زبانی خون شکار نگشاید

ز خون زیاده شود رنگ غنچه پیکان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۷۴

 

نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید

دل پیکان ز شکرخنده سوفار نگشاید

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

چو بلبل خاطرم از گفتن بسیار نگشاید

زبان بستم که قفل سینه از گفتار نگشاید

ز دین برگشته را از کفر هم کامی نشد حاصل

گره کز سبحه در دل ماند از زنّار نگشاید

نسیمت گر به گلشن وا کند دکّان عطّاری

[...]

فیاض لاهیجی
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

کنون که کار دل از زلف یار نگشاید

سزد گر از من آشفته کار نگشاید

بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار

چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید

ز روزگار در این‌ بستگی‌ چه‌ شکوه کنم

[...]

ملک‌الشعرا بهار