گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۴ - سخن دقیقی

 

چه گویم چه کردم نگار ترا

که برد آن نبرده سوار ترا

فردوسی
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

تا درد رسید چشمِ خونخوار ترا

خواهم که کشد جانِ من آزارِ ترا

یا رب که ز چشم‌زخمِ دوران هرگز

دردی نرسد نرگسِ بیمار ترا

ابوسعید ابوالخیر
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

عمریست ندیده‌ایم گلزار ترا

وان نرگس پرخمار خمار ترا

پنهان‌شده‌ای ز خلق مانند وفا

دیریست ندیده‌ایم رخسار ترا

مولانا
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۰ - در توحید

 

سالها زحمتست و کار ترا

تا یکی گردد آن هزار ترا

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢١

 

گر خرد یار تست ابن یمین

بر طرب نه بنای کارت را

زانکه چندان تفاوتی نکند

بد و نیک تو کردگارت را

ابن یمین
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - جواب خود گوید

 

زهی به خار مژه صد هزار زار ترا

اسیر دو گل عارض دو صد هزار ترا

مباد جور خزان از بهار زیبایی

چنین که تازه شد گلشن عذار ترا

دلا ز ناله مکن دعوی شکیبایی

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا

نرگس زن شده گل، گوشه ی دستار ترا

پای مجنون تو در سلسله کی بند شود

طوق و زنجیر رکاب است طلبکار ترا

عهد کردم که گر این بار به کوی تو رسم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۹

 

طالعی کو که گشایم در گلزار ترا؟

مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

یک نظر‌بازست نرگس چشمِ بیمارِ ترا

گل یکی از سینه‌چاکان است دستارِ ترا

می کند شبنم‌گرانی بر عذارِ نازکت

ابر می‌بوسد زمین از دور گلزارِ ترا

خشک می آید به چشمش جلوهٔ آبِ حیات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

حسن اگر جلوه دهد بر سر بازار ترا

مصر زندان شود از جوش خریدار ترا

بوی گل می برد از کار تماشایی را

حاجتی نیست به خار سر دیوار ترا

چشمه در فصل بهاران ننشیند از جوش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵

 

به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟

شکار او نشدن بس بود شکار ترا

تو تا کناره نگیری ز خویش هیهات است

که در کنار کشد بحر بی کنار ترا

به هر دو دست به دامان بی خودی آویز

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ریش سازد ز نزاکت گل رخسار ترا

گر خلد خار به پا طالب دیدار ترا

فرصت چشم گشودن به نگاهی ندهد

کس چو حیرت نکشد غیرت رخسار ترا

مگذر از خاک من ای شوخ که نتوان دیدن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷

 

دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا

چشم حسرت می‌تواند دید رخسار ترا

از رگ غیرت به ما دل می‌کشد خنجر، مگر

دیده در یک بزم هوش ما و گفتار ترا

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲