گنجور

 
صائب تبریزی

حسن اگر جلوه دهد بر سر بازار ترا

مصر زندان شود از جوش خریدار ترا

بوی گل می برد از کار تماشایی را

حاجتی نیست به خار سر دیوار ترا

چشمه در فصل بهاران ننشیند از جوش

بوسه می ریزد ازان لعل گهربار ترا

سرو بالای تو از عشق علم شد در کفر

قمری از طوق، کمر بست به زنار ترا

این چه ظلم است که من خون خورم و تیغ کند

به زبان پاک، خط از صفحه رخسار ترا

در دل گلشن فردوس خزان را ره نیست

چون به خاطر گذرد صائب افگار ترا؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

طالعی کو، که گشایم در گلزار ترا؟

مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا

مشتاق اصفهانی

چند بینم دل شوریده گرفتار ترا

جان غم سوخته میخواست چه بسیار ترا

کیست کاورد بدین شوخی رفتار ترا

می‌چکد آب حیات از گل رخسار ترا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه