فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۲ - همو راست
سر زلف تو نه مشکست و به مشک ناب ماند
رخ روشن تو ای دوست به آفتاب ماند
همه شب زغم نخسبم که نخسبد آنچه عاشق
منم آن کسی که بیداری من به خواب ماند
زفراق روی و موی تو زدیده خون چکانم
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و یکم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
از وجود خویش ناپروا بماند
محو گشت و بی سر و بی پا بماند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولو الالباب ماند
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند
تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند
من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را
پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند
عاشقان را در غمت دل رفت و درد دل نرفت
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۸ - بازماندن سلامان از ابسال و زاری کردن بر مفارقت او
رفت همتای وی و یکتا بماند
چون تن بیجان از او تنها بماند
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند
در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند
وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت
طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند
ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
گر ریخت پر عقابی ، فر هما بماند
جاوید سایهٔ او بر فرق ما بماند
رفت آنکه لشکری را در حملهای شکستی
لشکر شکن اگر رفت کشور گشا بماند
ماه سپهر مسند ، شد از صف کواکب
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
زآن همه صبر و سکون ، در دل کفِ خوناب ماند
کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند
آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست
گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند
چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۷۴۳
عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۹
عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس
رشته خشکی زچندین گوهر سیراب ماند
کاروان یوسف از کنعان به مصر آورد روی
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » سراب آرزو
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
نه ز پای مینشیند نه قرار میپذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
[...]