جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند
در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند
وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت
طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند
ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز
عقل نیکاندیش رفت و عشق بدفرما بماند
عشق را عجز است لازم، ورنه هر بیدرد را
بر من از بهر چه این مقدار استیلا بماند
کی ز ننگ عشقم از خون ریختن رستی، که من
گر نماندم، داستانها از من رسوا بماند
شد به بزم یار میلی بیخبر از ننگ غیر
یار با اغیار بیرون رفت و او تنها بماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساس حسرت و درد را بیان میکند. او از آزار دل و غمهایی که بر دوش دارد سخن میگوید و میگوید که افسون عشق و جنون همچنان او را رها نمیکند. در عین حال، به رسواییها و ننگهای عشق اشاره میکند و از عقل و هوش خود دلچسبی دارد که بر اثر عشق بدفرما به فراموشی سپرده شده است. شاعر همچنین به بی خبری از خیانت یار اشاره میکند که او را تنها گذاشته است و در نهایت بر این نکته تأکید میکند که حتی اگر از مین ننگ عشق رهایی یابد، داستانهای رسواییاش همچنان باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: من جانم را با حسرت به شما تقدیم کردم و درد دل هنوز در عمق وجودم باقی مانده است، چون آن نگاه گستاخ شما مانند تیرهای بینیازی در قلبم نشسته است.
هوش مصنوعی: آه، چقدر تاثیر جنون بر من ادامه داشت و هرگز رهایم نکرد. در واقع، رسوایی مانند گردنبند به دور گردنم بود و غم همچنان به پاهایم بسته مانده بود.
هوش مصنوعی: ای دل دیوانه، خود را به رسوایی بسپار، چرا که عقل منطقی و خردمند از تو دور شده است و عشق بدسرشت و ناپسند بر جای مانده است.
هوش مصنوعی: عشق نیازمند ناتوانی است، وگرنه هیچکس بدون درد و رنج نمیتواند این مقدار تسلط را بر من داشته باشد.
هوش مصنوعی: آیا زمانی از شرم عشق من به خونریزی نپرداختهای؟ زیرا اگر من نمانم، داستانها و رسواییهای من باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در میهمانی یار، شخصی بیخبر از عیبهای دیگران، با دیگران به بیرون رفت و یار را تنها گذاشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند
تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند
من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را
پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند
عاشقان را در غمت دل رفت و درد دل نرفت
[...]
ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند
کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند
آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست
گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند
چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد
[...]
عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.