گنجور

 
میلی

جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند

در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند

وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت

طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند

ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز

عقل نیک‌اندیش رفت و عشق بدفرما بماند

عشق را عجز است لازم، ورنه هر بی‌درد را

بر من از بهر چه این مقدار استیلا بماند

کی ز ننگ عشقم از خون ریختن رستی، که من

گر نماندم، داستانها از من رسوا بماند

شد به بزم یار میلی بی‌خبر از ننگ غیر

یار با اغیار بیرون رفت و او تنها بماند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند

تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند

من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را

پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند

عاشقان را در غمت دل رفت و درد دل نرفت

[...]

کلیم

ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند

کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند

آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست

گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند

چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد

[...]

صائب تبریزی

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند

مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه