عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس
رشته خشکی زچندین گوهر سیراب ماند
کاروان یوسف از کنعان به مصر آورد روی
دولت بیدار رفت و پای ما در خواب ماند
غمگساران پا کشیدند از سر بالین من
داغ افسوسی بجا از صحبت احباب ماند
زان گهرهایی که می شد خیره چشم عقل از و
در بساط زندگی گرد و کف و خوناب ماند
دل ز بی عشقی درون سینه ام افسرده شد
داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند
تن پرستی فرصت مالیدن چشمی نداد
روی مطلب در نقاب پرده های خواب ماند
عقل از کار دل سرگشته سر بیرون نبرد
در دل بحر وجود این عقده گرداب ماند
اهل دردی صائب از عالم دچار ما نشد
در دل ما حسرت این گوهر نایاب ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بررسی احساسات عمیق خود از دست دادن عمر و غم و اندوه ناشی از عدم دستیابی به عشق و زندگی مطلوب میپردازد. او بیان میکند که با وجود گذر زمان و دردهایی که متحمل شده، هنوز حسرت زندگی با ارزش و لحظات شیرین در دلش برجای مانده است. شاعر به ناتوانی عقل در درک احساسات عمیق خود و همچنین به وابستگی به گذشته و اشتیاق به ارتباط با عزیزان اشاره میکند. این شعر تصویری گویای غم و ناکامی در زندگی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: عمر انسان گذشت و درد و زخمهای دل او هنوز باقی ماندهاند. مثل تکهای از کاهی که در این ویرانی به خاطر طغیانی که اتفاق افتاده، مانده است.
هوش مصنوعی: دندانهای او در کنار من ریخت و از نفسش رشتهای خشک به وجود آورد که از چندین گوهری که سیراب شده بودند، باقی مانده است.
هوش مصنوعی: کاروان یوسف که از سرزمین کنعان به مصر میرفت، به سوی خوشبختی و موفقیت حرکت کرد، اما ما هنوز در خواب غفلت ماندهایم و از آن فرصتها بیبهرهایم.
هوش مصنوعی: افراد غمگین از بالای سر من دور شدند و به جای آن، حسرتی از گفتگو با دوستان بر جای ماند.
هوش مصنوعی: از آن جواهراتی که عقل را خیره میکرد و انسان را از دنیای دنیا دور میساخت، در زندگی تنها گرد و غبار و خون باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دل من از نبود عشق درون سینهام ناراحت و افسرده شده است، مانند داغی که از یک چراغ روشن در دل محراب باقی مانده باشد.
هوش مصنوعی: تن پرستی کار را به جایی رسانده است که حتی فرصت نگاه کردن به حقیقت را هم از ما گرفته و ما در دنیای خواب و توهم باقی ماندهایم.
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند از دل آشفته بیرون بیاید، چرا که در عمق وجود انسان، این احساسات و مشکلات همچون گردابی گیر افتادهاند.
هوش مصنوعی: صائب، کسی که درد و رنج را تجربه کرده، از این دنیا به خاطر شرایط سخت و دشواری که دارد، چیزی پیدا نکرد. در دل ما هم همیشه حسرت این گوهر نایاب باقی ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند
تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند
من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را
پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند
عاشقان را در غمت دل رفت و درد دل نرفت
[...]
جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند
در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند
وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت
طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند
ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز
[...]
ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند
کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند
آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست
گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند
چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد
[...]
عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.