گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۲۸

 

در کار عشق سعی چو فرهاد می‌کنم

مشق جنون به خامه فولاد می‌کنم

تا فکر کرده است مرا بر سخن سوار

در کوه قاف صید پریزاد می‌کنم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۲۹

 

گاهی به کوه و گاه به صحرا نمی روم

چون سیل بی حجاب به هر جا نمی روم

در کوهسار سنگ ملامت مجاورم

مجنون صفت به دامن صحرا نمی روم

نقش فنا در آینه خشت دیده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۰

 

کو می که اختیار خرد را به او دهم؟

مستانه دست خویش به دست سبو دهم

بر هر طرف که می نگرم حشر آرزوست

زلف ترا به دست کدام آرزو دهم؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۱

 

دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم

تا دل نمی دهند مرا دل نمی دهم

این گردن ضعیف سزاوار تیغ نیست

در قتل خویش زحمت قاتل نمی دهم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۲

 

حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم

مرغی نیم که بیضه درین آشیان نهم

چون صبح بس که پرده دری دیده ام ز خلق

ترسم که راز با دل شب در میان نهم

خاکم که سینه ام هدف تیر عالم است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۳

 

از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم

سدی میان دیده و دیدار بسته ایم

جز آه، تخم سوخته را نیست خوشه ای

ما دل عبث به خال لب یار بسته ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۴

 

پیش قضا طلسم ز تدبیر بسته ایم

سد شکر به رهگذر شیر بسته ایم

مجنون خانه زاد بیابان وحشتیم

دیوانگی به خود نه به زنجیر بسته ایم

حاشا که زخم ما دهن شکوه وا کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۵

 

دام امید در ره ایام بسته‌ایم

در رهگذار سیل ز خس دام بسته‌ایم

بر دست روزگار روان است حکم ما

تا لب ز گفتگو چو لب جام بسته‌ایم

عشق آن حریف نیست که صید زبون کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۶

 

راه نشاط بر دل دیوانه بسته ایم

ما راه آشنایی بیگانه بسته ایم

از چشم زخم توبه مبادا شکسته دل

عهدی که ما به شیشه و پیمانه بسته ایم

غیرت شهید بی ادبی های طرز ماست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۷

 

از خط به مهربانی ما بدگمان مشو

ما با لبت نمک به حرامی نخورده ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۸

 

رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیم

خوش کعبه ای به خار مغیلان گذاشتیم

آب نمک شناسی و رنگ حیا نداشت

لعل لب ترا به رقیبان گذاشتیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳۹

 

گرم نصیحت دل دیوانه خودیم

سنگیم و در کمینگه پیمانه خودیم

همت بلند مرتبه از آبروی ماست

ما خوشه چین خرمن بی دانه خودیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۰

 

چون گل پی رنگینی دستار نباشم

چون آب روان تشنه رفتار نباشم

اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم

آهم که به هر سردنفس یار نباشم

ناقوس غریبانه به فریاد درآید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۱

 

ما را به تو شد راهنما راهبر چشم

چون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟

فریاد من از دست پریشان نظریهاست

چون نای بود ناله ام از رهگذر چشم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۲

 

ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم

این خار هوس در دل آیینه شکستیم

زهاد شکستند اگر شیشه ما را

ما نیز طلسم شب آدینه شکستیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۳

 

دلبستگیی با دل بی کینه نداریم

آن روز دل از ماست که در سینه نداریم

ای صافدلان عیب مرا فاش بگویید

ما روی دل امید ز آیینه نداریم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۴

 

ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم

یک ناله زنجیر به دنیا نفروشیم

تنگ است سواد نظر مردم عالم

تا جنس فراوان نشود ما نفروشیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۶

 

گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن

از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن

ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم

بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۷

 

مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن

گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن

ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را

اول این قفل گره از بال بلبل باز کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۸

 

درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من

شد حصار عافیت کوتاهی دیوار من

سخت جانی داردم از شکوه گردون خموش

خنده کبک است شور سیل در کهسار من

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۸
۴۷۹
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۷۷۰