گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۸

 

حق‌پرستانی که از عشق خدا دم می‌زنند

گام اول پشت پا بر هر دو عالم می‌زنند

می‌کنند آنان که حق را بهر دنیا بندگی

بوسه بر دست سلیمان بهر خاتم می‌زنند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۹

 

یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند

خاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنند

بلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اند

کز گلستان شبنم گستاخ را بیرون کنند!

حیرتی دارم که چون در روزگار زلف او

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۰

 

چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود

شوق در راه است تا منزل به جای خود بود

از شکست شیشه درهم نشکند بال پری

تن اگر از پا درآید دل به جای خود بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۱

 

یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود

با حیا هنگامه نظاره او گرم بود

یک ته پیراهن آمد تا به کنعان باد مصر

بس که روی دشت از آواز زلیخا گرم بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۲

 

چشم من دایم سپند آتش رخساره بود

چون شرر تا چشم وا کردم دلم آواره بود

عشق آن روزی که صحرای عدم را رنگ ریخت

گردبادش روح گردآلود این آواره بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۳

 

شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود

راحتی گر هست در خواب فراموشی بود

لب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باش

در سر مستی سخن داروی بیهوشی بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۴

 

در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود

خانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می رود

درد غربت بر دل تنگم گرانی می کند

گرد ویرانی گرم از خانه بیرون می رود

قطع الفت کردن از روشن ضمیران مشکل است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۵

 

بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود

بی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شود

غیرت ما ناز از معشوق نتواند کشید

بلبل مغرور ما از خنده گل، تر شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۶

 

دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می‌شود

شمع ما خاموش از دست حمایت می‌شود

می‌شود شیطان پا بر جای دیگر بهر نفس

در جهان آفرینش هرچه عادت می‌شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۷

 

گنج در ویرانه من مار ارقم می‌شود

زعفران در سینه من ریشه غم می‌شود

از عصای خود خطر دارند کوران وقت جنگ

بی‌بصیرت از دلیل خویش ملزم می‌شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۸

 

کی دلِ دیوانهٔ من رام آهو می‌شود؟

صحبت من قال از چشم سخنگو می‌شود

سر فرو نارد به اسباب دو عالم همتش

از دل هرکس که تیر او ترازو می‌شود

سیرت بد، صورت نیکو نمی‌گیرد به خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۹

 

عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد

خوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهد

در طلسم قیمت من ره نمی یابد شکست

بی سبب گرد کسادی خاکمالم می دهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۰

 

عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید

با کمال بی نیازی ناز می باید کشید

دل چو از کف رفت باز آوردن او مشکل است

اسب سرکش را عنان ز آغاز می باید کشید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۱

 

آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشید

کی عذار ماه مصر از سیلی اخوان کشید؟

عاشقان را از تمتع مانعی جز شرم نیست

در حریم وصل می باید مرا هجران کشید

می توانی گنج ها از نقد وقت اندوختن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۲

 

خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید

کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید

چند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟

چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنید

در رکاب برق دارد پای، ابر نوبهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۳

 

گل نشکفته من در چمن هرگز نمی‌خوابد

به شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمی‌خوابد

چه اظهار ندامت می‌کنی از کار خود خسرو؟

به این افسانه خون کوهکن هرگز نمی‌خوابد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۴

 

خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد

خرام موج در دامان دریا بار می زیبد

ز پیش چشم دل بردن، به زیر چشم دل دادن

به خال گوشه چشم تو ای پرکار می زیبد

به کار گل نبندد اهل دل را هیچ کس زاهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۵

 

ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد

ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد

غرور حسن دارد غافل از خط لاله رویان را

نظر طاوس را از پر به پای خود نمی افتد

چرا معشوق عاشق پیشه من در دل شبها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۶

 

مصفا چون شود دل در غبار تن نمی‌گنجد

که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمی‌گنجد

به هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما را

دگر در حلقه زنجیر ما شیون نمی‌گنجد

کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۷

 

شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد

محیط بیکران در تنگنای جو نمی گنجد

فضای پرفشانی از برای بلبلان دارد

اگر چه در حریم غنچه گل، بو نمی گنجد

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۴
۴۶۵
۴۶۶
۴۶۷
۴۶۸
۷۷۰