گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸۸

 

تا به برگ سبز، خط او چمن را یاد کرد

باغبان از خرمی گل را مبارک باد کرد

سخت جانان خوب می دانند قدر یکدگر

بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸۹

 

کاوش مژگان او از بس که دست انداز کرد

صفحه آیینه را چون سینه شهباز کرد

چون نگردد آب حیوان در مذاق خضر تلخ؟

تیغ او در ماتم من زلف جوهر باز کرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۰

 

ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد

اشک شور من نمک در دیده پیمانه کرد

تازه شد زخم هواداران، مگر باد صبا

زلف مشکین ترا در دامن خود شانه کرد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۱

 

(در گلستانی که روید دام چون سنبل ز خاک

بلبل دون همت ما میل پروازی نکرد)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۲

 

بوی خون از غنچه گل بر دماغم می خورد

سوده مشک از خط ریحان به داغم می خورد

زلف سنبل گرچه شد سر حلقه آشفتگان

پیچ و تاب رشک از دود چراغم می خورد

روی گرمی هرگز از داغ نمکسودم ندید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۳

 

می چسان مغز من آتش روان را پرورد؟

روغن بادام چون ریگ روان را پرورد؟

زود باشد غوطه در بحر تهیدستی زند

چون صدف هر کس یتیم دیگران را پرورد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۴

 

بر گل رخسار او تا زلف پیچ و تاب زد

شهپر پروانه سیلی بر رخ مهتاب زد

از شکرخواب خزان امید بیداری نداشت

سایه سرو تو بر روی گلستان آب زد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۵

 

من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟

این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد

نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز من

آتشی کو تا به فریاد سپند من رسد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۶

 

بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد

چار دیوار عناصر تنگنای گور شد

از سر مشق جنون افتاده بودم سالها

نوخطی دیدم که داغ کهنه ام ناسور شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۷

 

تا دل از زلفش جدایی کرد از جان سیر شد

نافه تا افتاد دور از ناف آهو پیر شد

روزی لب تشنگان را می دهد سامان خدا

دایه هر خونی که خورد از دست طفلان، شیر شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۸

 

از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد

گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد

چون صدف هر قطره آبی که در کامم چکید

از هوای خاطر افسرده من سنگ شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۹

 

دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد

تا ز جوش افتاد می آواره از میخانه شد

دل ز ترک آرزو بر آرزوها دست یافت

میهمان ترک فضولی کرد صاحبخانه شد

هیچ کافر را مبادا آرزو در دل گره!

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۰

 

وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد

ماجرای دل به زلف او به کوتاهی کشد

هر کجا حرفی ازان چاک گریبان بگذرد

قصه پیراهن یوسف به کوتاهی کشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۱

 

هر قدر نقاش نقش او به دقت می‌کشد

چون نظر بر رویش اندازد خجالت می‌کشد

شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود

سیر و دور سالکان آخر به وحدت می‌کشد

آبروی جرم اگر این است، در دیوان عفو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۲

 

شوربختم، دل به آن کنج دهانم می‌کشد

موشکافم، دل به آن موی میانم می‌کشد

خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم

بی‌سبب از باغ بیرون باغبانم می‌کشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۳

 

خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد

انتقام بلبلان از باغ گلچین می کشد

کوهکن را عشق اگر هم پله پرویز ساخت

رشک خسرو هم شکر بر روی شیرین می کشد

چشم بند عیبجویان چشم خود پوشیدن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۴

 

داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد

برگریزان زبان شد، گفتگو آخر نشد

شد به هم پیچیده طومار حیات جاودان

داستان زلف بی پایان او آخر نشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۵

 

هیچ کس بی گوشمال روزگار آدم نشد

غوطه تا در خون نزد شمشیر صاحب دم نشد

نیست گوهر را به از گرد یتیمی کسوتی

از غبار خط صفای چهره او کم نشد

از شکست خویش بالاتر نباشد هیچ فتح

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۶

 

زخم گستاخم لب تیغ شهادت می‌مکد

شبنم من خون خورشید قیامت می‌مکد

نقش شیرین شسته شد از لوح خارا و هنوز

تیشهٔ فرهاد انگشت جلادت می‌مکد

از دهان خضر آب زندگانی می‌رود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۷

 

از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند

چشم بلبل در پی آن طره دستار ماند

روی حرف طوطیان هر چند با آیینه است

دید تا آیینه ات را طوطی از گفتار ماند

می سراید زاغ خط او به آواز بلند

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۷۷۰