گنجور

 
صائب تبریزی

هر قدر نقاش نقش او به دقت می‌کشد

چون نظر بر رویش اندازد خجالت می‌کشد

شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود

سیر و دور سالکان آخر به وحدت می‌کشد

آبروی جرم اگر این است، در دیوان عفو

عاصی از ناکرده بیش از کرده خجلت می‌کشد

 
 
 
بیدل دهلوی

شوق دیداری ‌که از دل بال حسرت می‌کشد

تا به مژگان می‌رسد آغوش حیرت می‌کشد

بی‌رخت تمهید خوابم خجلت ارام نیست

لغزش مژگان من خط بر فراغت می‌کشد

از عرق پیمایی شبنم پر است آغوش صبح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه