گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵

 

(از رحم بر زمین نزد آسمان مرا

دارد بپا برای نشان این کمان مرا)

(چون سرو و بید سایه من دام عشرت است

هر چند میوه نیست درین بوستان مرا)

(از وصل گل مرا چه تمتع، که شرم عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۶

 

کو عشق تا به هم شکند هستی مرا؟

ظاهر کند به عالمیان پستی مرا

تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار

باور نمی کنند تهیدستی مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷

 

عیدست مرگ دست به هستی فشانده را

پروای باد نیست چراغ نشانده را

دل را ز اختلا گرانان سبک برآر

دریاب زود این ته دیوار مانده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۸

 

مجنون کند فریب نگاهت غزاله را

بوی خوش تو تازه کند داغ لاله را

صد زخم ناف سوز خورد آهوی ختا

بر هم زنی چو طره مشکین کلاله را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۹

 

غم روزی نخورد هر که دلش آزاده است

روزی اهل تو کل همه جا آماده است

جان روشن ندهد تن به کدورت، چه کند

تیرگی لازمه آب حیات افتاده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۰

 

آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است

چه اداها که به آن گوشه ابرو داده است

آفتابی است دگر چهره رنگت امروز

سفر آینه ای باز مگر رو داده است؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۱

 

لعل سیراب تو ترخنده به صهبا زده است

نگهت زهر به سرچشمه مینا زده است

گوهر جرات من در صدف طوفان نیست

بارها قطره من بر صف دریا زده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۲

 

سبزه خط تو راه دل آگاه زده است

این چه خضرست ندانم که مرا راه زده است

راهزن نیست در آن دشت که من سیارم

تا برون رفته‌ام از راه، مرا راه زده است

دامن پاک بود شرط هم آغوشی حسن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۳

 

داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است

از تب غیرت گل خورشید را افروخته است

آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست

شبنم نازک دلی در آتش گل سوخته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۴

 

در غلط می افکند هر دم سپند بزم را

عکس رخسارت ز بس آیینه را افروخته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۵

 

دل به دام زلف آن مشکین کمند افتاده است

مرغ بی بال و پری در کوچه بند افتاده است

در حریم خاکساری سرکشی را بار نیست

شعله این بزم در پای سپند افتاده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۶

 

بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است

همچو داغ لاله نان ما به خون افتاده است

هر چه می گیریم صرف بینوانان می کنیم

کاسه دریوزه ما سرنگون افتاده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۷

 

تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است

گریه خونها خورده تا در چشم من جا کرده است

مژده باد ای اختر طالع که چشم مست او

گوشه چشمی به حال سرمه پیدا کرده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۸

 

بر سر گردون گل انجم سرشک ما زده است

باده گلرنگ ما گل بر سر مینا زده است

کیست مجنون تا بود در ناتوانی همچو من؟

سایه دامن مکرر تیشه ام بر پا زده است!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۹

 

از خمار خواب خوش یوسف به زندان آمده است

بد نبیند هر که خواب او پریشان آمده است

ز آشنایانی که بر گرد تواند ایمن مباش

بارها بر سنگ، پای من ز دامان آمده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۰

 

گل ز تیغ غمزه‌اش در خاک و خون غلتیده است

چشم خورشید از غبار خط او ترسیده است

اشک ما در چشم دارد گرد غربت بر جبین

گوهر ما در صدف داغ یتیمی دیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۱

 

آنچه می دانیش روی به خون اندوده ای است

آنچه سروش می شماری تیغ زهرآلوده ای است

آنچه برگ عیش می دانی درین بستانسرا

پیش چشم اهل بینش دست بر هم سوده ای است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۲

 

عشق پنهانی خنک چون ناز حسن خانگی است

شیوه های دلفریب عشق در دیوانگی است

نغمه لبیک، غمازست در راه طلب

جامه احرام اینجا پرده بیگانگی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۳

 

هر که چشم رغبت از نظاره مرغوب بست

بر دل آسوده راه یک جهان آشوب بست

از زلیخای هوس بگریز کاین بی آبرو

تهمت آلودگی بر دامن محبوب بست

گفتم از دنیا فشانم دست در پایان عمر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۴

 

چشم ما طرفی کز آن رخسار آتشناک بست

کی سمندر از وصال شعله بی باک بست؟

طالع از خوبان ندارد چهره خندان ما

ورنه قمری سرو را از طوق بر فتراک بست

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۵
۴۵۶
۴۵۷
۴۵۸
۴۵۹
۷۷۰