گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۵

 

عاشق و خسته و پریشانم

چاره درد عاشقی نمی دانم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۶

 

آن کس که خورد کاسه اوماج سیر داغ

از وی عجب مدار تو آشفتگی دماغ

صحن مزعفری که به دست آورد کسی

دارد دلش ز لذت و عیش جهان فراغ

چون زلبیا نگاه کن اندر تمام دهر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۷

 

کسی که دیده بود آن نگار را رقاص

عجب مدار که گردد ز درد غصه خلاص

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۷

 

به صحن دیگ چو بغرای میده شد رقاص

کسی که دید ز اندوه جوع گشت خلاص

درست قلیه و بغرا صدف به چنگ آور

به بحر کاسه هر آن دست گر شود رقاص

اگر چه دعوت عام است لیک پندارم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۸

 

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۸

 

امروز بی نوائیم ای مطبخی خدا را

بر بار نه تو اکنون این دیگ ماس وا را

رازی که هست پنهان اندر درون گیپا

دردا که از شمیمش خواهد شد آشکارا

هر کار روز میعاد آید نصیب هر کس

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۹

 

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبرست

شمشاد سایه پرور ما از که کمترست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۹

 

از بوی قلیه باز مشامم معطرست

این نکهت این زمان زعبیر که کمترست

گیپا چو حاضرست به پیشت به روی خوان

از نافه های مشک مگو کان مکررست

من بعد روی ما و قدمهای کله پز

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۰

 

هر گرسنه که این دم در سفره نان ندارد

حقا که می توان گفت او را که جان ندارد

با کله های بریان می کرد عذرخواهی

این کله های قندی اما زبان ندارد

رازی که جوش بوره دارد درون سینه

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۰

 

جان، بی جمال جانان میل جنان ندارد

آن کس که این ندارد حقا که جان ندارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۱

 

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

که موسم گل و نسرین و ناز و نوش آمد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۱

 

چو دیگ قلیه برنجم سحر به جوش آمد

دل رمیده من ساعتی به هوش آمد

ز شوق نان تنک بین که مرغ بریان باز

به روی آتش سوزنده در خروش آمد

مرا ز دختر گیپا تعجبی است به دل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۲

 

در چمن چون یاد آن سرو خرامان می کنم

بلبلان را جمع و گلها را پریشان می کنم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۲

 

هر سحر کز شوق یاد نان و بریان می کنم

صحن فرنی را به یادش مرهم جان می کنم

قامت زناج می آید مرا آن دم به یاد

«در چمن چون یاد از سرو خرامان می کنم»

بر سر سیری کشیدن زله را بس مشکل است

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۳

 

یارب این سفره چرمین مرا پر نان کن

معده سوخته ام را تو پر از بریان کن

بهتر از نان و برنج و عسلم چیزی نیست

آنچه بهبود بود از کرم خود آن کن

گشنگی پیش من دلشده دشوار بود

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۳

 

یارب این درد جگر سوز مرا درمان کن

چاره کار من بیدل سرگردان کن

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۴

 

در آن زمان که کنی ساز دیگ بغرا را

ز غم خلاص کنی گشنه های شیدا را

به روی صحنک پالوده چیست این آرا

«به خط و خال چه حاجت جمال زیبا را»

ز نان گرم شود زنده این دل مرده

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۴

 

کسی که دیده بود آن نگار رعنا را

عجب عجب که ملامت کند دل ما را

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۵

 

آن چنان من زگشنگی زارم

که به جان گرده را خریدارم

گفت نان ز آتش فراق کباب

در تف و تاب رو به دیوارم

گشت خلقی فراقت ای بریان

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۵

 

هر که او دیده چهره یارم

می کد رحم بر دل زارم

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲۷۹
۲۸۰
۲۸۱
۲۸۲
۲۸۳
۷۷۰