نانوشته مانده است
در جواب او
آن کس که خورد کاسه اوماج سیر داغ
از وی عجب مدار تو آشفتگی دماغ
صحن مزعفری که به دست آورد کسی
دارد دلش ز لذت و عیش جهان فراغ
چون زلبیا نگاه کن اندر تمام دهر
نشکفته است یک گل احمر ز هیچ باغ
قناد را نگر که در آن شیشه های او
رخشنده قرص صندل و لیموست چون چراغ
ای خرم آن زمان که بود بر حلیم گرم
در پیش من کشیده بود مطبخی ایاغ
ترشی چو با برنج مزعفر بدید گوشت
گفتا قرین شدست به هم عندلیب و زاغ
چون مهر دعوت است سرشته به جان او
صوفی به دهر چاره ندارد ازین بلاغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.