گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۵

 

دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی

که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۶

 

فضل خدای را که تواند شمار کرد

یا کیست آن که شکر یکی از هزار کرد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۶

 

هر کس که دیگ قلیه برنجی به بار کرد

فضل خدای را به جهان آشکار کرد

دیگ هریسه آن که به شب کرد سر به دم

دم خور تو ای عزیز که فکر نهار کرد

غافل مشو ز پختن بغرا که گفته اند

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۷

 

بهر بغرا در جهان هر کس نهد دیگی به بار

یارب این توفیق را گردان رفیق، ای کردگار

کی بود یارب که در دستم فتد بریانیی

تا من تنها بر آرم از دل و جانش دمار

تا که بریانهای فربه چون به چنگ افتد مرا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۷

 

تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار

راستی باید، نه بازی صرف کردم روزگار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۸

 

ز ما که دعوتیانیم شوق بغرا پرس

طریق پختن آش و حلیم و حلوا پرس

مرا که بیخود و سرمست دیگ ماچانم

ز پنج اشکنه و کله و ز گیپا پرس

به صد زبان چو توانی حدیث بریان گوی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۸

 

ز چشم گوشه نشینم نشان سودا پرس

سواد زلف ز آشفتگان شیدا پرس

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۹

 

تا ز گندم به جهان گرده نان ساخته اند

جای او را وطن اندر دل و جان ساخته اند

سر اسرار محبت که نهان در گیپاست

در رخ کله نگر نیک عیان ساخته اند

قد رناج بلائی است که در روی زمین

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۹

 

تا مرا واله آن سرو روان ساخته اند

مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۰

 

هوس قلیه کدو دارم و اندیشه نان

این مرادست مرا، بار خدایا برسان

سائلی کرد ز گیپا، ز من خسته سوال

گفتم آنجا نتوان گفت که سری است نهان

هست برهان دل گُرسِنه بریان و برنج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۰

 

نوش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان

باده تلخ به یاد لب شیرین دهنان

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۱

 

ای سرشته غم و درد تو به آب و گل من

سوخت در آتش هجران تو مسکین دل من

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۱

 

ای سرشته غم گیپا و کدک در دل من

سوخت در آتش بریان دل بی حاصل من

مشکلم بود که در حلقه گیپا چه بود

حل شد از دولت نان، شکر خدا مشکل من

فکر کر دم که دگر نان نخورم روزی چند

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۲

 

صحن برنجی که بود پر زقند

مرهم جان است و بسی سودمند

پیش قد دلکش زناج بین

گشته خجل قامت سرو بلند

مرغ دلم گشته اسیر اسیب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۲

 

ای لب شیرین تو حلوای قند

قامت رعنای تو سرو بلند

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۳

 

ای ز رشک روی تو بر ماهتاب

ماه من امشب برآ بر ماه تاب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۳

 

دوش دیدم گرده نانی به خواب

این عجب در شب که بیند آفتاب

زانفعال کله بریان مگر

کله های قند رفته در حجاب

تا عیان شد طلعت قرص پنیر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

کسی که دیگ پر از گوشت سر به دم دارد

اگر مراعت قومی کند چه غم دارد

به صحن قلیه برنجی چو راه یافت کسی

دلا بگوی مر او را که مغتنم دارد

دو گرده دارد و یک بره مطبخی چو به پیش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد

اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۵

 

من سرگشته در پی نانم

دل کباب از فراق بریانم

کرد روغن برنج را پامال

گفت ازین قصه بس پریشانم

گفت گیپا که میل نان نکند

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲۷۸
۲۷۹
۲۸۰
۲۸۱
۲۸۲
۷۷۰