نوش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان
باده تلخ به یاد لب شیرین دهنان
در جواب او
هوس قلیه کدو دارم و اندیشه نان
این مرادست مرا، بار خدایا برسان
سائلی کرد ز گیپا، ز من خسته سوال
گفتم آنجا نتوان گفت که سری است نهان
هست برهان دل گُرسِنه بریان و برنج
چون دلیل است بیا خواجه و ما را برهان
«رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر»
علت گرسنگی چند توان داشت نهان
هیچ دانی که برنج از چه بود آشفته
خون بسیار خورد هر نفسی از بریان
صحن بغرا برسان«اطعمهم من جوع»
تا بیابم من سودا زده زین خوف امان
صوفی دل شده و صحنک بغرا و برنج
هر کسی را بود امروز مرادی به جهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.