سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵
بلبلا! مژدهٔ بهار بیار
خبر ِ بد به بوم باز گذار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۶
بسیج ِ سخن گفتن آنگاه کن
که دانی که در کار گیرد سخُن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۹
مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱
رودهٔ تنگ به یک نان ِ تهی پر گردد
نعمت ِ روی زمین پر نکند دیدهٔ تنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱
پدر چون دور ِ عمرش منقضی گشت
مرا این یک نصیحت کرد و بُگذشت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۲
بد اختر تر از مردمآزار نیست
که روز مصیبت کسش یار نیست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳
خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند
به چهل سال کاسهای چینی
صد به روزی کنند در مَردَشت
لاجَرَم قیمتش همیبینی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳
مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد
و آدمیبچه ندارد خبر و عقل و تمیز
آن که ناگاه کسی گشت، به چیزی نرسید
وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز
آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵
چون نداری کمال ِ فضل آن به
که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحه کند،
جوز ِ بیمغز را سبکساری
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵
خری را ابلهی تعلیم میداد
بر او بر صرف کرده سعی ِ دایم
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی؟
در این سودا بترس از لوم ِ لایم
نیاموزد بهایم از تو گفتار
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵
هر که تأمل نکند در جواب
بیشتر آید سخنش ناصواب
یا سخن آرای چو مردم به هوش
یا بنشین چون حیوانان خموش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۶
چون در آید مِه از تویی به سخن
گرچه به دانی، اعتراض مکن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۷
گر نشیند فرشتهای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان نیکویی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۰
بس قامت ِ خوش که زیر ِ چادَر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۱
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۲
توان شناخت به یک روز در شمایل مرد
که تا کجاش رسیدهست پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۳
خویشتن را بزرگ پنداری
راست گفتند یک دو بیند لوچ
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی کنی به سر با قوچ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۴
جنگ و زورآوری مکن با مست
پیش سرپنجه در بغل نه دست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۵
سایه پرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان به قتال
سست بازو به جهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال