گنجور

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۷

 

ای باد صبح دم گذری کن بکوی من

پیغام من ببر ببر ماه روی من

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۷

 

و از نفس و ذات عوض صورت نبندد

این بنده دگر باره نروید نی نیست

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۷

 

گر باد انتقام تو بربحر بگذرد

از آب هر بخار که خیزد شود غبار

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۲

 

در نسیه آن جهان کجا بندد دل

آن را که بنقد اینجهانش تویی؟

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۳

 

نموده تیره و منسوخ با هوا و فضاش

صفای چرخ اثیر و صفات باغ ارم

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۷

 

ای قدر توشمس و آسمان ذره

وای رای تو شمع و شمس پروانه

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۹

 

من آن ترازوم اخلاص و دوستی ترا

که هیچ گنج نتابد سرزبانه من

بعشق و مهر تو آن بحر دور پایانم

که در نیابد چرخ و هوا کرانه من

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۰

 

از نیل و فرات و دجله جویی زاید

پس موج زند که پیل را برباید

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۳

 

چون دست بکردم آنچه فرمودی تو

چون دیده بدیدم آنچه بنمودی تو

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۱

 

بد می‌کنی و نیک طمع می‌داری؟

هم بد باشد سزای بدکرداری

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۲ - افسانهٔ شیر و مرد تیرانداز

 

تا بود چنین بُده‌ست کار عالم

شادی پسِ اندهست و راحت پسِ غم

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۳

 

چند از این باد خاک و آتش و آب

وز دی و تیر وز تموز و بهار؟

بس که نامرد و خشک مغزت کرد

رنگ کافور و مشک لیل و نهار!

برگذر زین سرای غرچه فریب

[...]

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۳

 

گر توی پس مکش زما رگ و پی

ور خدایست شرم دار از وی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۳

 

هرانک او در تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

که جز همچون تو نااهلی چو تو دلدار نپسندد

اگر نو کیسه عشقی را بدست آری تو، از شوخی

قباها کز تو بردوزد کمرها کز تو بربندد !

و گر خود تو نه ای، جانی، چنان بستانم از تو دل

[...]

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد والضیف » بخش ۲

 

بگداخت حسود تر چو در آب شکر زانک

در کام سخن به ز زبانت شکری نیست

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد والضیف » بخش ۲

 

همچو احرار سوی دولت پوی

همچو بدبخت زاد و بود مجوی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد والضیف » بخش ۲

 

خواهی که چو من باشی و نباشی

خواهی که چو من دانی و ندانی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱ - باب پادشاه و برهمنان

 

تا نباشی حریف بی خردان

که نکو کار بد شود زبدان

باد کز لطف اوست جان برکار

زهر گردد همی زصحبت مار

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱ - باب پادشاه و برهمنان

 

کوه گفت: از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی

زانکه باد ماه دی در سر کشد چادر مرا

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۳

 

بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

نگاری کز دو یاقوتش همه شهد و شکر ریزد

نصرالله منشی
 
 
۱
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۷۷۰