گنجور

 
نصرالله منشی

از این نمط در حال خشم شیر می‌گفتند تا کراهیتی بدل او راه یافت، و باحضار شگال مثال داد و از وی سوال کرد که: «گوشت چه کردی؟» جواب داد که: «به مطبخی سپردم تا به وقت چاشت پیش ملک آرد.» مطبخی هم از جمله اصحاب بیعت بود، منکر شد و گفت: «البته خبر ندارم.» شیر طایفه ای را از امینان بفرستاد تا گوشت در منزل شگال بجستند، لابد بیافتند و به نزدیک شیر آوردند. پس گرگی که تا آن ساعت سخن نمی گفت، و چنان فرا می‌نمود که «من از عدولم و بی‌تحقیق و اتقان قدر در کاری ننهم، و نیز با شگال دوستی دارم و فرصت عنایت می‌جویم.» پیشتر رفت و گفت: «چون ملک را از زلت این نابکار روشن گشت زود به حکم سیاست تقدیم فرماید، که اگر این باب را مهمل گذارد بیش گناه‌کاران از فضیحت نترسند.»

شیر بفرمود تا شگال را موقوف کردند. آنگاه یکی از حاضران گفت: «من از رأی روشن ملک که آفتاب در اوج خویش چون سایه پس و پیش او دود و مانند ذره در حمایت او پرواز کند.

ای قدر توشمس و آسمان ذره

وای رای تو شمع و شمس پروانه

در شگفت بمانده‌ام که کار این غدار بر وی چگونه پوشیده شده‌است و از خبث ضمیر و مکر طبع او چرا غافل بود؟» دیگری گفت: «عجب‌تر آن است که تدارک این کار در مطاولت افگند.» شیر بدو پیغام داد که:« اگر این سهو را عذری داری بازنمای.» جوانی درشت بی علم شگال برسانیدند. آتش خشم بالا گرفت و زبانه آن عقل شیر را پوزبند کرد تا عهود و مواثیق را زیر پای آورد و دست خصمان را در کشتن شگال مطلق گردانید.