گنجور

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۳

 

کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت

کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۵

 

چون بآتش رسند هر دو بهم

نبود فعل عود چون چند چندن

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۵

 

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

در شرط تو نبود که با من تواین کنی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۶ - حکایت شیر و روباه و خر

 

گر ماه شوی به‌آسمان کم نگرم

ور بخت شوی رخت به کویت نبَرم

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۶ - حکایت شیر و روباه و خر

 

نه امتحان پسوده چون‌او موضعی به‌دست

نه آرزو سپرده چون‌او بقعتی به‌پای

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۷

 

به همه عمر یک خطا کردم

غم و تشویر صد خطا خوردم

به چه خدمت ز من شوی خشنود

تا من امروز گرد آن گردم؟

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد وابن عرس » بخش ۴

 

نه به تلخی‌ِ چو عیش‌ِ من عیشی

نه به ظلمت‌ِ چو روز من قاری

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۲ - حکایت گربه و موش

 

یاری که ببندگیت اقرار دهد

با او تو چنین کنی ! دلت بار دهد؟

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۲ - حکایت گربه و موش

 

لقای تو سبب راحت است در ارواح

بقای تو سبب صحت است در ابدان

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۲ - حکایت گربه و موش

 

اگر یگانه شوی با تو دل یگانه کنم

ز عشق و مهر دگر دلبران کرانه کنم

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۳

 

بد کسی دان که دوست کم دارد

زو بتر چون گرفت بگذارد

گرچه صد بار باز کردت یار

سوی او بازگرد چون طومار

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۳

 

همی داد گویی دل من گوایی

که باشد مرا از تو روزی جدایی

چنین من گمان برده بودم ولیکن

نه چونانکه یکسو نهی آشنایی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۲ - حکایت مرغ پادشاه

 

بر باره‌ای که چون بشتابد چو آفتاب

از غرتش طلوع کند کوکب ظفر

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۳

 

دشمن خندید بر من و دوست گریست

کو بی دل و جان و دیده چون خواهد زیست

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۳

 

خشم نبوده‌ست بر اعدام هیچ

چشم ندیده‌ست در ابروم چین

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۴

 

کز کوه گاه زخم گران‌تر کنی رکاب

وز باد وقت حمله سبک‌تر کنی عنان

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۴

 

شیطان سنان آب دارت را

ناداده شهاب کوب شیطانی

باران کمان کامگارت را

نادوخته روزگار بارانی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۵

 

نه مرا برتکاب تو پایاب

نه مرا برگشاد تو جوشن

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۷

 

بجست با رخ زرد از نهیب تیغ کبود

چنانکه برگ بهاری زپیش باد خزان

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۷

 

گر باد انتقام تو بربحر بگذرد

از آب هر بخار که خیزد شود غبار

نصرالله منشی
 
 
۱
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۷۷۰