کسایی » دیوان اشعار » نیلوفر کبود
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
کسایی » دیوان اشعار » خواری مُرده
دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا
دانم که مرده بر دل میراثخوار، خوار
فرزند من یتیم و سر افکنده گرد کوی
جامه وَسَخ گرفته و در خاک، خاکسار
کسایی » دیوان اشعار » مدح حضرت علی (ع)
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایرهای دان
[...]
کسایی » دیوان اشعار » اعضای معشوق
قامت چون سرو روانش نگر
آخته، آن موی میانش نگر
زلف و رخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
[...]
کسایی » دیوان اشعار » کتان و ماه
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشهش ریش
ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
کسایی » دیوان اشعار » برف پیری
بنفشهزار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال
از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟
از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز
[...]
کسایی » دیوان اشعار » پیری
پیری مرا به زرگری افگند، ای شگفت
بی گاه و دود، زردم و همواره سُرف سُرف
زرگر فرو فشاند کُرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم سره به کُرف
کسایی » دیوان اشعار » طلب ِ جام
ای خواجهٔ مبارکِ بر بندگان شفیق
فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
یک جام خونِ بچهٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق
تا ما به یاد خواجه دگر بار پر کنیم
[...]
کسایی » دیوان اشعار » پنجاه سالگیِ شاعر
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
کسایی » دیوان اشعار » شکفتن لاله و قدح
شکفت لاله، تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف بر نهاده به زیغال
کسایی » دیوان اشعار » درد ِ پیری
از عمر نماندهست برِ من مگر آمُرغ
در کیسه نماندهست برِ من مگر آخال
تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
[...]
کسایی » دیوان اشعار » ای گلفروش ...
گل نعمتیست هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریمتر شود اندر نعیم گل
ای گلفروش، گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزتر، چه ستانی به سیم گل ؟
کسایی » دیوان اشعار » مرغک سرود سرای
سرودگوی شد آن مرغک سرودسرای
چو عاشقی که به معشوق خود دهد پیغام
همی چه گوید؟ گوید که: عاشقا، شبگیر
بگیر دست دلارام و سوی باغ خرام
کسایی » دیوان اشعار » پیری و پشیمانی
جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم
بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپرهودم
به مدحت کردن مخلوق، روح ِ خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم
کسایی » دیوان اشعار » در نقاشی و شاعری ...
هر چند در صناعت نقش و علوم شعر
جز مر تو را روا نبود سرفراشتن
اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت
تمثال خویشتن نتوانی نگاشتن
کسایی » دیوان اشعار » به سفلگان
عَصیب و گُرده برون کن، وزو زَوَنج نورد
جگر بیاژن و آگنج ازو بسامان کن
بجوش گردن و بالان و زیره باکن از وی
نمک بسای و گذر بر تَبَنْگوی نان کن
به گربه ده و به عَکّه سُپُرز و خیم همه
[...]
کسایی » دیوان اشعار » فضل امیرالمؤمنین
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا
[...]