فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
هر چند که از تو بوسه یابم گه بام
در آخر شب مرا هوس آید کام
بوسه بده و کنار برتست حرام
نشنودستی درو غزن باشد شام
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
گر خواسته ای تو ازپی خواسته ایم
رویار دگر خواه که ماخواسته ایم
تو پنداری دل به تو آراسته ایم
ما ای بت از آن سرای بر خاسته ایم
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
آن روز چه بد که با قضا یار شدم
دیدار ترا به جان خریدار شدم
آن روز به بازی به سر کار شدم
تا لاجرم امروز گرفتار شدم
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
تا در طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمرگذشته راکجا دریابم
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
جستم همه ساله ای پسر کام تو من
خرسند همی بودم در دام تو من
سیر آمدم از بهانه خام تو من
بریخ اکنون نگاشتم نام تومن
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه
گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
خط آوردی رواست بر روی چو ماه
خوشتر گشتی از آنچه بودی صد راه
در آرزوی خط تو خوبان سپاه
بر روی همی کشند خطهای سیاه
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
با من چو گل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه
روزی همه آری کنی و روزی نه
یک ره صنما بنه مرا بریک ره
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی
بد گشتی از آن که با بدان آمیزی
بادیگ بمنشین که سیه برخیزی
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
ای دوست مرا دید همی نتوانی
بیهوده چرا روی ز من گردانی
بی جرم و جنایتی که از من دانی
چون پیر خر از نیش، ز من ترسانی
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
ای دوست تر، از دو دیده و بینایی
ای آنکه ز پیش چشم ناپیدایی
آن روز که آمدی مرا دربایی
گر تا به قیامت تو غذانی (؟) نایی
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
از بهر خدای اگر تویی سرو سرای
یکباره ز من باز مگیر ای بت پای
دیدار عزیز کردی ای بار خدای
سیمرغ نهای روی رهی را بنمای
ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۲۸ - بردن امیر محمد به قلعهٔ مندیش
ای شاه چه بود این که ترا پیش آمد؟
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد
ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۲۸ - بر دار کردن حسنک، بخش سوم
ببرید سرش را که سران را سر بود
آرایش دهر و ملک را افسر بود
گر قرمطی و جهود و گر کافر بود
از تخت بدار برشدن منکر بود
ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
کیوان چو قران به برج خاکی افگند
زاحداث، زمانه را به پاکی افگند
اجلال تو را ضوء سِماکی افگند
اعدای تو را سوی مغاکی افگند
ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
تا ذات نهاده در صفاتیم همه
عین خرد و سفرهٔ ذاتیم همه
تا در صفتیم در مماتیم همه
چون رفت صفت عین حیاتیم همه
ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
ارکان گهر است و ما نگاریم همه
وز قرن به قرن یادگاریم همه
کیوان گُرد است و ما شکاریم همه
واندر کف آز دلفگاریم همه
ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
با گشت زمان نیست مرا تنگ دلی
کایزد به کسی داد جهان سخت ملی
بیرون برد از سر بدان مفتعلی
شمشیر خداوند معدبن علی
خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۹
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند