سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵
گشت روشن مرا که ایزد فرد
بهر شاه این جهان پدید آورد
از برای شراب و شربت او
هر بهار این سپهر دائره گرد
جام یاقوت سازد از لاله
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶
به لعبتان ضمیر من آن زمان نگری
که عکس آن به سپهر چو آینه برسد
خدای داند کز باغ فضل من نو نو
به یک یک امت احمد هر آینه برسد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷
دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا
هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد
خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین
گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد
گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸
کین میکشد زمانه ز من آری از ملوک
خصمان چو دست یابند از بیم کین کشند
مسکین ندانم ار لگدی بر فلک زنم
روزی که پر دلان قدم اندر زمین کشند
او تیغ میزند که لئیمان چنین کنند
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹
گلگون رخ یار من دریغا
کز جنگ زمانه در سر آمد
افسوس که نوبهار حسنش
بیرون شد و تیرمه درآمد
ماهش که بتافتی فروشد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰
گه بنالی که وای نان ناید
گه برنجی که آه جان برود
انده نان و جان مخور بنشین
کین بیاید به وقت و آن برود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱
در نیک و بد بسان شتر مرغ ناتمام
گه کند پر نماید و گه تیز تک بود
در خوابش ار ببینی کاسیب برتو زد
خرقه سبک بشوی که از خون سگ بود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - در مدح امام برهان الدین گفته در بغداد
امام عالم و برهان دین لسان الحق
توئی که خامه ز مدح تو مشکبار شود
گمان مبر که ز صدر تو خادم داعی
همی به جای دگر جز باضطرار شود
بدان خدای که در کارگاه قدرت او
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳
همای عافیت آن روز از قفس بپرید
که در دمادم یک استخوانش صد سگ دید
مشو ز نیک و بد چرخ نیک و بد زنهار
که نیک او ز بد و سر ز پای نیست پدید
بر آسمان و زمین همچو صبح گل هرگز
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴
جانم غریق نعمت شمس الملوک شد
وین طرفه تر که میزیم اکنون به جان شکر
از بس که ابر لطف ببارید بر سرم
بشکفت از بهار دلم بوستان شکر
بر گلبن ثناش زبان چو بلبلم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵
ای که بی در لفظ خامه تو
نو عروس هنر بود عاطل
جز تو در یک زمان چنین که گشاد
چهره حق ز طره باطل
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶
خه ای جواد کریمی که در همه عالم
ترا ز روی حقیقت فضیلت است تمام
امیدوارم توام بی وسیلتی لیکن
امید نزد کریمان وسیلتست تمام
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷
فرخنده جمال ملک و دین را
چون من ز ملوک برگزیدم
بیزارم ازین و آن که او را
بهر کرم و هنر گزیدم
رویم بادا فکار چون زر
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح صدرالدین بخواری؟
ای که یزدان پادشاهت کرد بر ملک علوم
وین گواهی پیش یزدان روز محشر میدهم
خاک پایت گر به دست آید برای توتیا
با همه بیمایگی همسنگ آن زر میدهم
حاش لله من نه آن مردم که هرجایی ز حرص
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹
گرچه گردد برای ما افلاک
ورچه باشد به کام ما ارکان
هیچ بزمی بود چنان خرم
هیچ طیفی بود چنان شادان
که دوم روز عید ما را بود
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰
اجل تاج دین قطعه و رقعه من
فرو خوان و بید مرا عود گردان
تفضل کن و روز منحوس ما را
به دیدار مسعود مسعود گردان
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱
پاسبانان گنج فضل منند
بر فلک دیدههای بیداران
مشک پرنافهای که خلقم داد
کیسهداری کند به عطاران
چون رسیدم به جای بیجایان
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲
دوستان را بند گردان از وفا
ورنه باری از جفا دشمن من
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن
بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - این قطعه را از روی بترجمه خواست
دوستان را من زره پنداشتم بودند هم
لیک بهر دشمنان جاهل بیدین من
راست خواهی تیرشان پنداشتم در راستی
همچنان بودند لیکن در دل غمگین من
گفت هرکس که نکوعهدان دلی دارند پاک
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴ - درصفت بارگاه گوید
مشرق خورشید عدل است این همایون بارگاه
ملک و دین را تا ابد در ظل او بادا پناه
کوس ملت زد چو زد انصاف در صحنش حکم
جفت دولت شد چو کرد اقبال در طاقش نگاه
هم نشیب مرکزش را فرق قارون تکیه جای
[...]