گنجور

 
سید حسن غزنوی

گرچه گردد برای ما افلاک

ورچه باشد به کام ما ارکان

هیچ بزمی بود چنان خرم

هیچ طیفی بود چنان شادان

که دوم روز عید ما را بود

نزد صدر زمین و زین زمان

حسن احمد آن جواد کریم

آن قضا قدرت و قدر امکان

کام دل یافتیم روز شوال

کین همی خواستیم از رمضان

اسب عشرت کشیده اندر زین

گوی رامش فکنده در میدان

گشته با الفت قنینه قرین

کرده با کوکب پیاله قرآن

مجلسی چون بهشت پر نعمت

باده چون گلاب اصفاهان

ساقیانی انیس همچون دل

مطربانی لطیف همچون جان

یارب آن دلگشای بزم چه بود

که همی طیره گشت زهره از آن

ابر احسان چو خواست گشت مطیر

من سرگشته از میان جهان

از چنان مجلسی بیفتادم

همچو آدم ز روضه رضوان

نیم شب چون در آمدم از خواب

نیک رنجور گشتم و حیران

تا در این بودم آمد آوازی

کی سبق برده از همه اقران

غافلی زانکه صاحب مکرم

کرد مسعود مر ترا ز احسان

گاه انعام عام دانکه نکرد

نام تو در جریده نسیان

دل من آن چو خواب بنمودت

برگفته است آفت حرمان

ای خداوند من نجیب الدین

این سخن را پدید کن برهان

خبری کان ازو نه بس عجب است

جهد کن تا رسد به تو به عیان

تا بود اوج شمس در جوزا

تا بود خانه قمر سرطان

باد همواره یاورش گردون

با پیوسته ناصرش یزدان