گنجور

 
سید حسن غزنوی

جانم غریق نعمت شمس الملوک شد

وین طرفه تر که میزیم اکنون به جان شکر

از بس که ابر لطف ببارید بر سرم

بشکفت از بهار دلم بوستان شکر

بر گلبن ثناش زبان چو بلبلم

دستان مدح می زند و داستان شکر

حقا که تیر مدح برون پرد از جهان

گر درکشم به قوت مهرش کمان شکر

ای بر دلم گشاده به سعیت در امید

جان بسته ام به جای کمر بر میان شکر

پایم چو در رکاب سعادت بعون تست

آن به که سوی صدر تو تابم عنان شکر

زین پس اگر خدای بخواهد به دولتت

هرلحظه گوهری بدر آرم ز کان شکر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode