گنجور

 
سید حسن غزنوی

جانم غریق نعمت شمس الملوک شد

وین طرفه تر که میزیم اکنون به جان شکر

از بس که ابر لطف ببارید بر سرم

بشکفت از بهار دلم بوستان شکر

بر گلبن ثناش زبان چو بلبلم

دستان مدح می زند و داستان شکر

حقا که تیر مدح برون پرد از جهان

گر درکشم به قوت مهرش کمان شکر

ای بر دلم گشاده به سعیت در امید

جان بسته ام به جای کمر بر میان شکر

پایم چو در رکاب سعادت بعون تست

آن به که سوی صدر تو تابم عنان شکر

زین پس اگر خدای بخواهد به دولتت

هرلحظه گوهری بدر آرم ز کان شکر

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای پر شکر ز ذکر عطایت، دهان شکر

می نازد از سخایت طبعت روان شکر

جودتو تازه کرد درسومش وگرنه بود

منسوخ آیت کرم و داستان شکر

از خوان بخشش تو شکم سیر میکنند

[...]

همام تبریزی

دوش از لبت ربوده‌ام ای مهربان شکر

پیداست در بیان من امروز آن شکر

چون نی به خدمت تو بسی بسته‌ام میان

تا همچو نی گرفته‌ام اندر دهان شکر

در عمر خود لبم ز لبت یک شکر گرفت

[...]

خواجوی کرمانی

شاها سزد که در شکرستان مدح تو

طوطی طبع من شکند هر زمان شکر

از خوان بخشش تو گرم بهره نیست هست

دایم ز شکر عاطفتم در دهان شکر

ز انعام شه که در حق این بنده کرده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه