خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۴
ای خداوند بنده خاقانی
عذر خواه است عذر او بنیوش
آنچه خود میکنی ز فضل مگوی
و آنچه او میکند ز جرم بپوش
هر دو فرموش کن که مرد کریم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۵
سفرهای و بر او چو سفرهٔ گل
از برون سرخ و از درون زردیش
خواجه شد هندوی غلامی ترک
تا وفا دارد از جوان مردیش
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۶
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیدهام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش
برگذر دیدهام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۷
خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه
نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۸
به خدائی که کرد گردون را
کلبهٔ قدرت الهی خویش
که ندیدم ز کارداری عشق
هیچ سودی مگر تباهی خویش
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۹
چشم بر کار دوست دار چنان
که غیوران بر اهل پردهٔ خویش
رشک بر دوست برفزونتر از آنک
بر زن اختیار کردهٔ خویش
جنس زن یابی و نیابی کس
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۰
روز عمر آمد به پیشین ای دریغ
کار بر نامد به آئین ای دریغ
سینه چون صبح پسین خواهم درید
کآفتاب آمد به پیشین ای دریغ
سخت نومیدم ز امید بهی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۱
تا به خط شط ارجیش درنگ است مرا
بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف
بحر ارجیش فزود از قدم من آنسانک
برج برجیس ز یونس شرف افزود شرف
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۲
صِدتُ فی بغدادَ ظَبیاً قَد اُلِف
صُدغُهُ جیمٌ و ذا قَدٍّ اَلِف
سر بیندازم به دستار از پِیَش
غاشیهٔ سوداش دارم بر کَتِف
هَل عَشَقتُم نار اصحابَ الهَوی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۳
باز به میدان ما فوج بلا بسته صف
پای فلک در میان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بیدف و نی در سماع
جبه فشانان شید تابع قانون دف
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۴ - در هجو رشید الدین وطواط
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۵ - در شکر عطای جاریه که پادشاه وقت به او کرده است
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی توست
هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک
او غلام داغ بر رخ عنبر درگاه توست
عنبری را در دریا دادی احسنت ای ملک
خادمش گردند خاتونان خرگاه فلک
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۶
همه درگاه خسروان دریاست
یک صدف نی و صد هزار نهنگ
کشتی آرزو درین دریا
نفکند هیچ صاحب فرهنگ
یک گهر ندهد و به جان ستدن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۷
گه خرمی از غفلت و گه غمگنی از عقل
در هیچ دو رنگت نه درنگ است و نه حاصل
خاقانی از این راه دو رنگی به کران باش
یا عاقل عاقل زی، یا غافل غافل
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۸ - این قطعه را ارتجالا ساخته و به دار الخلافهٔ بغداد فرستاده است
چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت
برآمد آیت مستنجد از صحیفهٔ حال
چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد
برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۹
مال کم راحت است و افزون رنج
لاجرم مال می نخواهد عقل
همچو می کاندکش فزاید روح
لیک بسیار او بکاهد عقل
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳۰ - در هجو
ای شده ... چپ سلطان
... راستی عالم هم
گر به ما ... کج کنی ما را
... راست برشود به شکم
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳۱ - در مدح تاج الدین
دو گهر دان پیمبری و کرم
زاده از کان کاینات بهم
هر دو را کوهسار مغز بشر
هر دو را افتاب نور قدم
ز آفرینش درخت انسی راست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳۳
امشب من و اوحد و مید
هر سه دو حدیث رانده یکدم
کانون شده قبلهٔ من از راست
قانون شده تکیهگاه چپ هم
در کانون اصل نقش ابلیس
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳۴
بیش بیش است فضل خاقانی
دولتش کم کم آمد از عالم
کار عالم همه شتر گربه است
که دهد فضل بیش و دولت کم