گنجور

 
خاقانی

این گربه چشمک این سگک غوری غرک

سگسارک مخنثک و زشت کافرک

با من پلنگ سارک و روباه طبعک است

این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک

بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من

شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک

خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس

این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک

خرگوشک است خنثی زن و مرد در دو وقت

هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک

این پشم سگ که ... سگش خوانم از صفت

چو ... سگ برهنگک و سرخ پیکرک

چون یوزک قمی جهد از دم آهوان

با دوستان رود گفتار در برک

گرد غزالکان و گوزنان بزم شاه

فحلی کند چو گور خرک گرد مادرک

گر دست و پاش چون سگک کهف بشکنی

هم برنگردد از دمشان این سبک سرک

بی‌نام هم کنونش چو بید سترک خصی

این بد گهر شکالک و توسن رگ استرک

خاقانیا گله مکن او از سگان کیست

خود صیدکی کند سگک استخوان خورک

سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی

دم لابگک کند بنشیند پس درک

میزان حکمتی و تو را بر دل است زخم

زین شوله فعل عقربک شوم نشترک

هم شوله بود کو پس شوال زخم زد

بر تارک مبارک پور طغان یزک