گنجور

 
خاقانی

چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت

برآمد آیت مستنجد از صحیفهٔ حال

چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد

برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال

چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر

روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال

چو در چهار در ملک شد به چهار جهت

مثال نور فرستاد آفتاب مثال

که آفتاب چو کرد از هوا صحیفهٔ سیم

مثال نور نویسد بر او قلم تمثال

ببین مثال خلافت به دست نور الدین

که بهر دست سلاطین کنند حرز کمال

فلک چو عود صلیبش بر اختران بندد

که صرع‌دار بوند اختران به گاه زوال

خجسته نائب صدر الخلافه عون الدین

که از شمایلش آبستن است باد شمال

چو پیک خواجه به دار الخلافه باز رسد

سلام بنده رساند به آستان جلال

دریغ ننگ مجال است و بر نمی‌تابد

که راندمی به ثنای خلیفه سحر حلال

 
 
 
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه