گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۸

 

ای از برادر و پدر افزون دوبار صد

وز تیر آسمان بتازی چهار کم

بفرست حورزاده به حکم دو سه ستیز

با چنبر مصحف و بیخی بدان به هم

بادا بقای نام تو چندان به روزگار

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۹ - در افلاس و رنجوری خود

 

به خدایی که زنده و باقیست

که من امروز طالب مرگم

باورم دار این حدیث ازآنک

صعب رنجور و نیک بی‌برگم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۰ - در عذر

 

ای همه سیرت تو هنگ و ثبات

چه کنم بی‌ثبات و بی‌هنگم

گر خطایی برفت بر قلمم

هست از آن شرم چون قلم رنگم

تا نگویی که شعر نیرنگیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۱

 

لنگ خواهی مرا روا باشد

دل از این من چگونه تنگ کنم

تا ترا من به قلتبانی تو

حاش لله که هیچ ننگ کنم

آن ترا از زن و مرا ز خدا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۲ - التماس کفش کند

 

فخر دین یک التماسست از توام

روزها شد تا همی پنهان کنم

خرده اکنون در میان خواهم نهاد

بر تو و بر خویشتن آسان کنم

کبشکی داری اگر بخشی به من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۳ - در حسب حال

 

از سخنهای عذب شکر طعم

در دهان زمانه نوش منم

لیکن از رد سمع مستمعان

با زبانی چنین خموش منم

در زوایای رستهٔ معنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۴ - در نصیحت

 

غم به تکلف به سر من مبار

زانکه به سعی تو تن آسان شوم

من خود اگر مادر غم اژدهاست

تا که بزاید به سر آن شوم

پرسی و گویی که ز من بد مگوی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۵ - در اشتیاق

 

به خدایی که در موجودات

جز به امرش نمی‌شود منظوم

که بماندم چو قالبی بی‌روح

تا ز دیدار تو شدم محروم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۶ - در عزلت و قناعت و جواب سائلی که از حکیم قصهٔ شعر گفتنش پرسید گوید

 

دی مرا عاشقکی گفت غزل می‌گویی

گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم

گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفت

حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم

غزل و مدح و هجا هرسه بدان می‌گفتم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۷

 

کارها را طلب مکن غایت

تا نمانی ز کار دل محروم

زیرکان این مثل نکو زده‌اند

طلب‌الغایه ای برادر شوم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۸

 

به خدایی که قائمست به ذات

نه چو ما بلکه قایم و قیوم

که مرا در فراق خدمت تو

جان ز غم مظلمست و تن مظلوم

باز مرحوم روزگار شدم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۹ - در ریاضت خاطر

 

چون من به ره سخن فراز آیم

خواهم که قصیده‌ای بیارایم

ایزد داند که جان مسکین را

تا چند عنا و رنج فرمایم

صد بار به عقده در شوم تا من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۰ - مذمت ممدوحی که وعدهٔ صله بدو داده و وفا نکرده

 

کردگارا مشته رندی ده جهان را خوش تراش

تا که از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه‌ایم

شعر بردم خواجه را حالی جوابی باز گفت

لفظ و معنی همچنان یعنی که ما هم‌پیشه‌ایم

قصه تا کی گویم از بس خواب خرگوش خسان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۱ - در مدح

 

ای غلامت چو شاد بخت فلک

ما غلامان خاص و عام توایم

تا که در خانهٔ فلک باشیم

همه در خانهٔ غلام توایم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۲ - در اشتیاق

 

خداوندا همی خواهم که از دل

ترا تا عمر باشد من ستایم

ولیکن این دم از جور زمانه

برنجید این دل انده نمایم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۳ - از زبان پسران میرداد که یکی طوطی به یک ملقب به ناصرالدین و دیگر عضدالدین است گفته و آنها را ستایش کرده است

 

گیتی به سر سنان گشادیم

پس از سر تازیانه دادیم

ملک همه خسروان گرفتیم

سد همه دشمنان گشادیم

بنیاد جهان اگر کهن بود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۴ - در تمثیل

 

خصم تو و قاعدهٔ ملک تو

آن شده از بدو جهان مستقیم

چون دو بنا بود برافراشته

وان دو یکی محدث و دیگر قدیم

زلزلهٔ قهر توشان پست کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۵ - معما

 

علم آصف گنج قارون صبر ایوب رسول

یاد کرد اندر کتاب این هر سه لقمان حکیم

هرکه بازد عاشقی با این سه چیز ای نیکنام

لام او هرگز نبیند روی ضاد و روی میم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۶ - شراب خواهد

 

ای ز نور شرابخانهٔ تو

روی آفاق همچو دست کلیم

یک صراحی شراب ناب فرست

باشد آن نزد همت تو سلیم

هست نایاب باده اندر شهر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۷ - لغز به اسم سلطان سنجر و بیان آنکه عدد نام سنجر با پیغمبران مرسل یکیست

 

ای خردمند اگر گوش سوی من داری

قطعه‌ای بر تو بخوانم که عجب مانی از آن

در جهانداری و فرماندهی خلق خدای

بر سزاواری سلطان بنمایم برهان

سیصد و سیزده پیغمبر مرسل بودند

[...]

انوری
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۴۰۰