گنجور

 
انوری

غم به تکلف به سر من مبار

زانکه به سعی تو تن آسان شوم

من خود اگر مادر غم اژدهاست

تا که بزاید به سر آن شوم

پرسی و گویی که ز من بد مگوی

روز دگر با تو دگرسان شوم

چون تو نیم من که به هر خورده‌ای

گه به فلان گاه به بهمان شوم