رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۶ - گوهر یکتا
فتاد گوهر یکتای من به دست رقیب
اگرچه از صدف سینه خانه ساختمش
فریب داد مرا دلفریب من ای کاش
که میشناختمش یا نمیشناختمش
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۷ - احترام پدر
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۸ - پند روزگار
دوران روزگار دهد پند مرد را
لیکن دمی که تیره شود روزگار او
دردا و حسرتا! که رسد مردم جوان
روزی به تجربت که نیاید به کار او
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۹ - موی سپید
موی سپید، آیت پیری است در جهان
گوش تو از سپیدی مو شکوهها شنید
لیکن سیاهروزی من بین که بر سرم
مویی به جا نماند که پیری کند سپید
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۰ - نغمه فتح
ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت
انتقام خون آذربایجان باید گرفت
خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخوار
ره چو مهر تیغزن، بر آسمان باید گرفت
روبهان از بیم جان رفتند در سوراخها
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن
سیل آشوب، روان گشت به کاشانه ما
سوخت از آتش بیدادگری خانه ما
آه از آن سودپرستان که ز بیانصافی
طلب گنج نمایند ز ویرانه ما
نارفیقان، عوض مزد به ما زجر دهند
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۲ - باغبان ملک
ای باغبان طرفه که خواهی به دست عدل
از باغ ملک دور کنی مار و مور را
آنان که دفع گربه و روباه میکنند
رخصت کجا دهند سباع شرور را
تنها شغال، میوه دهقان نمیخورد
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۳ - رشک جنان
بعد از این دشت و دمن رشک جنان خواهد شد
زلف سنبل به چمن، مشکفشان خواهد شد
باز بلبل که بود غره به ده روز بهار
غافل از محنت ایام خزان خواهد شد
هرکه عاشقمنش افتاده و شاعرمسلک
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۴ - نیش و نوش
چون مساعد نیست ساعد بهر نفط
حمله از هر سو به ساعد میشود
بهر یک (میم) این همه غوغا ز چیست
ساعد از حرفی مساعد میشود
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۵ - کالای بیبها
سرایندهای، پیش دانندهای
فغان کرد از جور خونخواره دزد
که از نظم و نثرم، دو گنجینه بود
ربود از سرایم ستمکاره دزد
بنالید مسکین: که بیچاره من
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۶
حمید، تازهجوان و شکفتهرو شده است
مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است
سرشک بیوهزنان سهم ساعد است ولی
گشایش پل دختر نصیب او شده است
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۷
بهر گشایش پل دختر وزیر راه
سوی میانه رفت و رها کرد خانه را
با دست همتش پل دختر گشاده گشت
یعنی گشود راه دخول میانه را
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۸ - جانانه دشتی
مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی
ای بیخبر از باده مستانه دشتی
چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ
افسونگر دلها بود افسانه دشتی
زان باده صافی که دهد مستی جاوید
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۰ - رنج بیهوده
خائنین اهل وطن را مایه دردسرند
جمله همچون خار گل باشند و خار بسترند
گوشها را در زمان حق شنیدن پنبهاند
چشمها را در مقام راه دیدن نشترند
همچو رهزن هرکه را یابند دور از قافله
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۱ - وطن
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۲ - شور وطن
هرکه را بر سر ز سودای وطن افسر بود
هرکجا باشد تنی اهل وطن را سر بود
هرکه از میهن سخن گوید کلامش دلرباست
نغمههای بلبل این باغ رنگینتر بود
هرکه از نام وطن دارد کلام او نشان
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۳ - جمالپرست
نه من پرستش روی نکو نمایم و بس
کسی که روی نکو را نمیپرستد کیست؟
به عشق کوش، اگر حاصل از جهان طلبی
که زندگانی بیعشق، زندگانی نیست