گنجور

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۹ - در معنی اینکه افلاطون یونانی که تصوف و ادبیات اقوام اسلامیه از افکار او اثر عظیم پذیرفته بر مسلک گوسفندی رفته است و از تخیلات او احتراز واجب است

 

راهب دیرینه افلاطون حکیم

از گروه گوسفندان قدیم

رخش او در ظلمت معقول گم

در کهستان وجود افکنده سم

آنچنان افسون نامحسوس خورد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۰ - در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه

 

گرم خون انسان ز داغ آرزو

آتش ، این خاک از چراغ آرزو

از تمنا می بجام آمد حیات

گرم خیز و تیزگام آمد حیات

زندگی مضمون تسخیر است و بس

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»

 

خدمت و محنت شعار اشتر است

صبر و استقلال کار اشتر است

گام او در راه کم غوغا ستی

کاروان را زورق صحرا ستی

نقش پایش قسمت هر بیشه ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۲ - در شرح اسرار اسمای علی مرتضی

 

مسلم اول شه مردان علی

عشق را سرمایه‌ی ایمان علی

از ولای دودمانش زنده‌ام

در جهان مثل گهر تابنده‌ام

نرگسم وارفته‌ی نظاره‌ام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۳ - حکایت نوجوانی از مرو که پیش حضرت سید مخدوم علی هجویری رحمة الله علیه آمده از ستم اعدا فریاد کرد

 

سید هجویر مخدوم امم

مرقد او پیر سنجر را حرم

بند های کوهسار آسان گسیخت

در زمین هند تخم سجده ریخت

عهد فاروق از جمالش تازه شد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۴ - حکایت طایری که از تشنگی بیتاب بود

 

طایری از تشنگی بیتاب بود

در تن او دم مثال موج دود

ریزه ی الماس در گلزار دید

تشنگی نظاره ی آب آفرید

از فریب ریزه ی خورشید تاب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۵ - حکایت الماس و زغال

 

از حقیقت باز بگشایم دری

با تو می گویم حدیث دیگری

گفت با الماس در معدن ، زغال

ای امین جلوه های لازوال

همدمیم و هست و بود ما یکیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۶ - حکایت شیخ و برهمن و مکالمه گنگ و هماله در معنی اینکه تسلسل حیات ملیه از محکم گرفتن روایات مخصوصه ملیه می باشد

 

در بنارس برهمندی محترم

سر فرو اندر یم بود و عدم

بهره ی وافر ز حکمت داشتی

با خدا جویان ارادت داشتی

ذهن او گیرا و ندرت کوش بود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۷ - در بیان اینکه مقصد حیات مسلم ، اعلای کلمة الله است و جهاد ، اگر محرک آن جوع الارض باشد در مذهب اسلام حرام است

 

قلب را از صبغة الله رنگ ده

عشق را ناموس و نام و ننگ ده

طبع مسلم از محبت قاهر است

مسلم ار عاشق نباشد کافر است

تابع حق دیدنش نا دیدنش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۸ - اندرز میر نجات نقشبند المعروف به بابای صحرائی که برای مسلمانان هندوستان رقم فرموده است

 

ای که مثل گل ز گل بالیده‌ای

تو هم از بطن خودی زائیده‌ای

از خودی مگذر بقا انجام باش

قطره‌ای می باش و بحر آشام باش

تو که از نور خودی تابنده‌ای

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۹ - الوقت سیف

 

سبز بادا خاک پاک شافعی

عالمی سر خوش ز تاک شافعی

فکر او کوکب ز گردون چیده است

سیف بران وقت را نامیده است

من چه گویم سر این شمشیر چیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۲۰ - دعا

 

ای چو جان اندر وجود عالمی

جان ما باشی و از ما می رمی

نغمه از فیض تو در عود حیات

موت در راه تو محسود حیات

باز تسکین دل ناشاد شو

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۳ - تمهید : در معنی ربط فرد و ملت

 

فرد را ربط جماعت رحمت است

جوهر او را کمال از ملت است

تاتوانی با جماعت یار باش

رونق هنگامه ی احرار باش

حرز جان کن گفته ی خیرالبشر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۴ - در معنی اینکه ملت از اختلاط افراد پیدا میشود و تکمیل تربیت او از نبوت است

 

از چه رو بر بسته ربط مردم است

رشته ی این داستان سر در گم است

در جماعت فرد را بینیم ما

از چمن او را چو گل چینیم ما

فطرتش وارفته ی یکتائی است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۵ - ارکان اساسی ملیهٔ اسلامیه رکن اول: توحید

 

در جهان کیف و کم گردید عقل

پی به منزل برد از توحید عقل

ورنه این بیچاره را منزل کجاست

کشتی ادراک را ساحل کجاست

اهل حق را رمز توحید ازبر است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۶ - در معنی اینکه یأس و حزن و خوف ام الخبائث است و قاطع حیات و توحید ازالهٔ این امراض خبیثه می کند

 

مرگ را سامان ز قطع آرزوست

زندگانی محکم از لاتقنطوا ست

تا امید از آرزوی پیهم است

نا امیدی زندگانی را سم است

نا امیدی همچو گور افشاردت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۷ - محاورهٔ تیر و شمشیر

 

سر حق تیر از لب سوفار گفت

تیغ را در گرمی پیکار گفت

ای پریها جوهر اندر قاف تو

ذوالفقار حیدر از اسلاف تو

قوت بازوی خالد دیده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۸ - حکایت شیر و شهنشاه عالمگیررحمة الله علیه

 

شاه عالمگیر گردون آستان

اعتبار دودمان گورگان

پایه ی اسلامیان برتر ازو

احترام شرع پیغمبر ازو

در میان کارزار کفر و دین

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۹ - رکن دوم: رسالت

 

تارک آفل براهیم خلیل

انبیا را نقش پای او دلیل

آن خدای لم یزل را آیتی

داشت در دل آرزوی ملتی

جوی اشک از چشم بیخوابش چکید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۰ - در معنی اینکه مقصود رسالت محمدیه تشکیل و تأسیس حریت و مساوات و اخوت بنی نوع آدم است

 

بود انسان در جهان انسان پرست

ناکس و نابود مند و زیر دست

سطوت کسری و قیصر رهزنش

بند ها در دست و پا و گردنش

کاهن و پاپا و سلطان و امیر

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۶۳۶
۶۳۷
۶۳۸
۶۳۹
۶۴۰
۶۶۷