گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۰

 

وزان جایگه رفت خورشیدفش

بیامد دمان تا زمین حبش

ز مردم زمین بود چون پر زاغ

سیه گشته و چشمها چون چراغ

تناور یکی لشکری زورمند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۱

 

چو نزدیکی نرم‌پایان رسید

نگه کرد و مردم بی‌اندازه دید

نه اسپ و نه جوشن نه تیغ و نه گرز

ازان هر یکی چون یکی سرو برز

چو رعد خروشان برآمد غریو

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۲

 

بپرسید هرچیز و دریا بدید

وزان روی لشکر به مغرب کشید

یکی شارستان پیشش آمد بزرگ

بدو اندرون مردمانی سترگ

همه روی سرخ و همه موی زرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۳

 

وزان جایگه شاد لشگر براند

بزرگان بیدار دل را بخواند

همی رفت تا سوی شهری رسید

که آن را میان و کرانه ندید

همه هرچ باید بدو در فراخ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۴

 

سکندر سوی روشنایی رسید

یکی بر شد کوه رخشنده دید

زده بر سر کوه خارا عمود

سرش تا به ابر اندر از چوب عود

بر هر عمودی کنامی بزرگ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۵

 

سکندر چو بشنید شد سوی کوه

به دیدار بر تیغ شد بی‌گروه

سرافیل را دید صوری به دست

برافراخته سر ز جای نشست

پر از باد لب دیدگان پرزنم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۶

 

سوی باختر شد چو خاور بدید

ز گیتی همی رای رفتن گزید

بره‌بر یکی شارستان دید پاک

که نگذشت گویی بروباد و خاک

چو آواز کوس آمد از پشت پیل

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۷

 

همی رفت یک ماه پویان به راه

به رنج اندر از راه شاه و سپاه

چنین تا به نزدیک کوهی رسید

که جایی دد و دام و ماهی ندید

یکی کوه دید از برش لاژورد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۸

 

ز راه بیابان به شهری رسید

ببد شاد کآواز مردم شنید

همه بوم و بر باغ آباد بود

در مردم از خرمی شاد بود

پذیره شدندش بزرگان شهر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹

 

وزان روی لشکر سوی چین کشید

سر نامداران به بیرون کشید

همی راند منزل به منزل به دشت

چهل روز تا پیش دریا گذشت

ز دیبا سراپرده‌ای برکشید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۰

 

بدان جایگه شاه ماهی بماند

پس‌انگه بجنبید و لشکر براند

ازان سبز دریا چو گشتند باز

بیابان گرفتند و راه دراز

چو منزل به منزل به حلوان رسید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۱

 

سکندر سپه را به بابل کشید

ز گرد سپه شد هوا ناپدید

همی راند یک ماه خود با سپاه

ندیدند زیشان کس آرامگاه

بدین‌گونه تا سوی کوهی رسید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۲

 

بدانست کش مرگ نزدیک شد

بروبر همی روز تاریک شد

بران بودش اندیشه کاندر جهان

نماند کسی از نژاد مهان

که لشکر کشد جنگ را سوی روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۳

 

به بابل هم‌ان روز شد دردمند

بدانست کامد به تنگی گزند

دبیر جهاندیده را پیش خواند

هرانچش به دل بود با او براند

به مادر یکی نامه فرمود و گفت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۴

 

چو آگاه شد لشکر از درد شاه

جهان گشت بر نامداران سیاه

به تخت بزرگی نهادند روی

جهان شد سراسر پر از گفت‌وگوی

سکندر چو از لشکر آگاه شد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۵

 

چو آمد سکندر به اسکندری

جهان را دگرگونه شد داوری

به هامون نهادند صندوق اوی

زمین شد سراسر پر از گفت‌وگوی

به اسکندری کودک و مرد و زن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۶

 

ازان پس بیامد دوان مادرش

فراوان بمالید رخ بر برش

همی گفت کای نامور پادشا

جهاندار و نیک‌اختر و پارسا

به نزدیکی اندر تو دوری ز من

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۷

 

الا ای برآورده چرخ بلند

چه داری به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان در برم داشتی

به پیری چرا خوار بگذاشتی

همی زرد گردد گل کامگار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱

 

کنون پادشاه جهان را ستای

به رزم و به بزم و به دانش گرای

سرافراز محمود فرخنده‌رای

کزویست نام بزرگی به جای

جهاندار ابوالقاسم پر خرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲

 

کنون ای سراینده فرتوت مرد

سوی گاه اشکانیان بازگرد

چه گفت اندر آن نامهٔ راستان

که گوینده یاد آرد از باستان

پس از روزگار سکندر جهان

[...]

فردوسی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۶۸۵