گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۱ - یک مثنوی

 

به نام خدایی که پست و بلند

ز خورشید فضلش بود بهره مند

فرازنده این کهن بارگاه

فروزنده مشعل مهر و ماه

کریمی که از طارم کبریا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۲ - باشد این در مدح سلطان بوسعید

 

دوش چون برد سر ز گردش مهر

ظل مخروطی زمین به سپهر

بود الحق چو خیمه مشکین

سرکشیده بر اوج چرخ برین

ز انجمش میخ و از شهاب طناب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۳ - در صفت عمارت شه است این

 

بنامیزد چه دلکش منزل است این

نه آب و گل همه جان و دل است این

بسی مه بر فلک منزل بریده

به عمر خود چنین منزل ندیده

تصور کن چو یک شخص این جهان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۴ - این هم صفت عمارت اوست

 

حبذا منزلی چو کاخ بهشت

خاک و خشتش همه عبیر سرشت

گویی از طارم سپهر برین

بیت معمور آمده به زمین

بهر احرامش از چهار طرف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۵ - شد این نوشته به سلطان محمد رومی

 

طاب ریاک ای نسیم شمال

قم و سر نحو کعبة الآمال

نفس از وی صدق مشکین کن

راه اخلاص رفتن آیین کن

از خراسان ببند بار نیاز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۶ - بهر شاه جهان جهان شاه است

 

بده ساقی آن جام گیتی نمای

که هستی ربای و مستی فزای

به مستی ز هستی رهاییم ده

به مستان عشق آشناییم ده

بزن مطرب آن نغمه دلنواز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۷ - این مثنوی ست در قناعت

 

جامی اگر یافت درین کشتزار

فکر تو بر کار زراعت قرار

در دل خود تخم قناعت فشان

بهتر ازین هیچ زراعت مدان

تخم پراکنده که در گل بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۸ - یک مثنوی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعظم اسماء علیهم حکیم

محترمان حرم انس را

تازه حدیثی ست ز عهد قدیم

نوزده حرف است که هژده هزار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۹

 

این ملمع پیکر فیروزه رنگ زرنگار

چون فلک بی خشت و گل دارد بنایی استوار

لاژوردی ساخت خود را چرخ تا در وی برند

نقشبندان بر مکان لاژورد آن را به کار

نقش دیوار و درش گر بنگرد نقاش چین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

اینچنین عالی بنا در عرصه عالم کم است

کس نکرد اینسان بنایی تا بنای عالم است

تا پی بوسه به خاک آستانش لب نهند

پشت گردون زیر پای خاکبوسانش خم است

آب لطفش می چکد از سقف بر دیوار و در

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

کی بر این عشرت سرا خاطر نهد ارباب راز

زانکه از رنگ بقا خالیست این نقش مجاز

ساختند از بهر تو زین پیش منزل دیگران

ساز با آن وز برای دیگران منزل مساز

نام خود از دفتر صورت پرستان محو کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

گر به گستاخی گرفتم بر زبان اوصاف شاه

حکم المأمور معذور مرا بس عذر خواه

طبع تیره فهم خیره عمر بر عزم رحیل

نیست شغلی زان ضروری تر که سازم زاد راه

می کنم تسوید شعر و شعر من بیهوده است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۲ - مناجات

 

اَیا کاشف الاسرار و یا فائض الانوار

ویا مقصد الابرار و یا مونس الاحرار

منم مانده گرفتار بدین نفس خطاکار

به رحمت نگهم دار ازین دشمن غدار

ایا غافر من تاب و یا مؤیل من آب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۶ - در جواب انوری واقع شده است

 

هرکه را در دهان زبان باشد

در ثنای شه جهان باشد

کامبخشی که چون ثناش دعاش

ورد جان جهانیان باشد

آن که سلطانش ار لقب ننهند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

آن که بودی آفتاب آسا جهان پر نور ازو

روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو

بود عالم چون تن و او جان چو جان از تن برفت

بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو

گرچه شد از فرقت او عالم صورت خراب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

کو در ادراک حقایق نکته دانیهای او

در بیان نکته ها شیرین زبانیهای او

همت او گنج کنت کنز را مفتاح بود

بود ازان گنج این همه گوهر فشانیهای او

بود شاه فقر لیک اصحاب را می داشت پاس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده

 

نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار

گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار

زین مصیبت کاوفتاد اهل زمین را می سزد

گر بگرید آسمان بر حال ایشان زار زار

این همه خون کز دل پر داغ ما بر خاک ریخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - یک قصیده

 

شد بساط خرمی طی در جهان زین واقعه

زیر و بالا شد زمین و آسمان زین واقعه

نیست شبها بر کنار آسمان رنگ شفق

خون همی آید ز چشم روشنان زین واقعه

بود پنهان فتنه پیدا ایمنی دردا که شد

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode