گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - دریغ من‌!

 

آتش کید آسمان سوخت تنم‌، دریغ من

ز آب دو دیده‌، بیخ غم برنکنم‌، دریغ من

من که به تن ز عافیت داشتمی لباس ها

بس‌عجبست کاین‌چنین‌ عور تنم‌، دریغ من

این فلک قبا دورنگ ازسر حیله برکشید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - فقر و فنا

 

بر تختگاه تجرد سلطان نامورم من

با سیرت ملکوتی در صورت بشرم من

این عالم بشری را من زادهٔ گل و خاکم

لیکن ز جان و دل پاک از عالم دگرم من

سلطان ملک فنایم منصور دار بقایم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - ای وطن من

 

ای خطّهٔ ایران مهین‌، ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز

آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - آسمان پیما

 

چون به پشت آسمان‌پیما برآمد پای من

آسمانی گشت طبع آسمان‌پیمای من

عاقبت هم خود به سوی آسمان پویا شدم

بس که پویا گشت از آن سو فکرت جویای من

عاقبت این دل مرا چون خویشتن شیدا نمود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - رود کارون

 

خوشا فصل بهار و رود کارون

افق از پرتو خورشید گلگون

ز عکس نخل‌ها بر صفحهٔ آب

نمایان صدهزاران نخل وارون

دمنده کشتی «کلگا»‌ی زیبا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ -بیزاری از حیات

 

مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون

هزار لعنت بر این زمانهٔ ملعون

ز دستبرد حوادث دل و دماغ نماند

که آن قرین ملالست و این دچار جنون

بدان خدای که با چند قطره باران داد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - ماجرای واگون

 

هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون

از دنگ‌دنگ واگون‌، از های‌های واگون

از جالسان واگون راحت‌تر است صدبار

آن کس که جان سپارد در زیر پای واگون

زاسرار قبر و محشر، آگه شود به یکبار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - خدعهٔ حسود

 

حاسدم دست خدیعت برکشید از آستین

مر مرا افکند از چشم وزیر راستین

حاسدم بَر بود یکجا آنچه هشتم در شهور

دشمنم بدرود در دم آنچه کشتم در سنین

چار ساله خدمتم بار فسوس آورد بار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵ - شیراز

 

شد پارس یکی حلقهٔ گزین

شیراز بر آن حلقه چون نگین

بر حلقهٔ انگشترین پارس

شیراز بود گوهری ثمین

از سبزهٔ شاداب و سرخ گل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - آفرین فردوسی

 

آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین

زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین

تازه گشت از طبع حکمتزای فردوسی به دهر

آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین

باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک وگل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۷ - درود به پوشکین

 

درود بر تو و فضل و کمالت ای پوشکین

به طبع نازک و لطف خیالت ای پوشکین

نیافت عمر تو با روز مردنت پایان

کنون بود صد و پنجاه سالت ای پوشکین

تویی ز ما صد و پنجاه پایه بالاتر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۸ - تشبیب

 

در باغ تولیت دوش بودم روان به هرسو

آشفته و نظرباز، دیوانه و غزل‌گو

دیدم به شوخی آنجا افکنده شور و غوغا

عاشق‌کشانِ زیبا گلچهرگانِ مه‌رو

قومی به‌ عشوه ماهر جمعی به چهره باهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - جهنم

 

ترسم من از جهنم و آتش‌فشان او

وان مالک عذاب و عمودگران او

آن اژدهای اوکه دمش هست صد ذراع

وان آدمی که رفته میان دهان او

آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۰ - در حال تب

 

مغز من اقلیم دانش‌، فکرتم بیدای او

سینه دریای هنر، دل گوهر یکتای او

شعر من انگیخته موجیست از دریای ذوق

من شناور چون نهنگان بر سر دریای او

اژدهای خامه‌ام در خوردن فرعون جهل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۱ - فغان از این جهان

 

فغان از این جهان و ابتلای او

که مانده‌ام عجیب در بلای او

بسان دانه خرد گشت پیکرم

ازین بزرگ سنگ آسیای او

غنا و شادیش به جای دیگران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - جغد جنگ

 

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته و شکسته پر و پای او

ز من بریده یار آشنای من

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - تنازع بقا

 

زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو

نیست هنگام تامل بی‌درنگ آماده شو

در ره ناموس ملک و ملت و خویش و تبار

با نشاط شیر و با عزم پلنگ آماده شو

بهر کام دوستان و بهر طبع دشمنان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - دماوندیه اول

 

ای کوه سپیدسر، درخشان شو

مانند وزو شراره افشان شو

ای رنگ‌پریده کوه دمباوند

مریخ رخ و سهیل دندان شو

ای شیر سپید خفته در وادی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۵ - در مدح مظفرالدین شاه

 

ایا نسیم صبا ای برید کار آگاه

ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه

ببر پیامی از چاکران درگه قدس

به آستان ملک شهریار کار آگاه

بهین شهنشه والاتبار ملک‌ستان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۶ - ماجرای زمستان

 

دوش چون برشد آن درفش سیاه

گشت پیدا طلایهٔ دی‌ماه

تیره ابری برآمد از بر کوه

که بپوشید پرده بر رخ ماه

وان قنادیل زر فرو مردند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۳۶۵
۳۶۶
۳۷۳